hc8meifmdc|2010A6132836|ecommercewebsitedesign|tblnews|Text_News|0xfdffd784000000002206000001000500
اندیشه سیاسى مسکویه
به مناسبت هزارمین سالگرد وفات ابو على مسکویه رازى
محسن مهاجرنیا
حجةالاسلام والمسلمین محسن مهاجرنیا کارشناس ارشد
علوم سیاسى و رئیس پژوهشکده اندیشه سیاسى اسلام دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه
قم.
زندگى و زمانه مسکویه
ابوعلى مسکویه (1) از فیلسوفانى است که نه
تنها خود زیستنامه خویشرا در آثارش به قلم آورده است، بلکه معاصرانش نیز درباره
اندیشه و شخصیت او غفلت نکردهاند. ابوحیان توحیدى (320 - 414ق) ، ابوبکر خوارزمى
( متوفاى 382 ق) ، ابوسلیمان سجستانى ( متوفاى 391ق) و ابومنصور ثعالبى (350 - 429
ق) گوشههایى از حیات علمى و شخصیت او را در آثار خود آوردهاند. (2)
از مجموعه آثار درباره مسکویه چنین برمىآید که ابوعلى
احمد بن محمد مسکویه رازى هزار سال پیش در نهم ماه صفر 421 در اصفهان از دنیا رفته
و در محله خواجو به خاک سپرده شده است. (3) از تاریخ ولادتش اطلاع
دقیقى در دست نیست، اما برحسب قراین و طول عمر ایشان، نوعى اتفاقنظر به وجود آمده
که گویا وى در فاصله سالهاى 320 - 325 هجرى در شهر رى به دنیا آمده است.
قفطى معتقد است که مسکویه عمرش طولانى بوده است: «عاش
زمانا طویلا». (4) خود ایشان در تجارب الامم ذیل حوادث سال 340 هجرى از
طول مصاحبت و کثرت مجالستبا ابومحمد مهلبى، وزیر دربار آلبویه، خبر داده و در
گزارش سال 341 هجرى از مقام ندیمى خود سخن رانده است (5) و چون مهلبى
براساس نقل خود مسکویه، حدود هشتسال مقام وزارت داشت، در 27 جمادى الاولى 339 به مقام
دبیرى و در سال 345 هجرى به مقام وزیرى منصوب شد و تا هنگام وفات در 24 شعبان 352
در این منصب بود و در مجموع حدود چهارده سال در این دو مسؤولیت مهم اشتغال داشت;
بنابراین طول مصاحبت و مقام ندیمى مسکویه در دستگاه ایشان این فرضیه را ایجاد
مىکند که وى در این هنگام نباید کمتر از بیستسال داشته باشدو با همین مقدمات،
بسیارى از شرححالنویسان وى به همین نتیجه رسیدهاند. (6)
شیخ عبدالله نعمه مىنویسد:
چون نوشتهاند که به مصاحبت وزیر مهلبى که در سال 339
هجرى وزارت به او رسید و در سال 352 درگذشت، نایل آمده است; از اینرو گمان
نمىرود که مسکویه پیش از بیستسالگى به منادمت و مصاحبت مهلبى وزیر پرداخته باشد،
همچنانکه گمان نمىرود مصاحبت او با مهلبى وزیر در سال مرگ وزیر اتفاق افتاده
باشد و چه بسا چند سالى پیش از مرگ او بوده، بهطور قطع یک جوان که همصحبتیک
وزیر باشد نباید بیستسال کمتر داشته باشد و آنچه به عقل نزدیکتر است، این است که
مسکویه در آن اوان در دهه سوم زندگى بوده است و روى این تقریب، مىشود گفت که
تاریخ ولادت او در حدود سال 325 هجرى بوده است. (7)
تردید در زمان مصاحبت و ندیمى مسکویه سبب ابهام در
تعیین دقیق سال تولد وى شده است.
زندگى سیاسى مسکویه
زندگى سیاسى مسکویه از زمانى شروع شد که وى وارد
دستگاه آلبویه شد و از زادگاه خویش (رى) به بغداد، مرکز خلافت، مهاجرت کرد.بنابر
آنچه گذشت، اگر او در طول ریاست و وزارت ابومحمد مهلبى با وى مصاحب بوده باشد، به
یقین، مىتوان ادعا کرد که دستکم 32 سال از عمر وى در عرصه سیاستسپرى شده است،
زیرا مهلبى در سال 340 هجرى منصب ریاستیافته و مسکویه کار خویش را با وى آغاز
کرده است و بعد از او در دربار ابوالفضل بن عمید (353 - 360 ق) و ابوالفتح بن عمید
(360 - 366 ق) و در نهایت، با عضدالدوله (360 - 372 ق) همکارى داشته است.از قراین
تاریخى چنین برمىآید که مسکویه بعد از عضدالدوله در پنجاه سالگى با عالم سیاست
وداع مىکند، زیرا غایت و گمشده خود را در آن نمىیابد; از اینرو ترجیح مىدهد که
بقیه عمر را به تعلیم و تهذیب نفس بگذراند.دستاورد مهم وى در این دوران، کتاب نفیس
تهذیب الاخلاق است که در حقیقتشاهکار فلسفى ایشان مىباشد و همان است که سبب شهرت
او و اعطاى لقب معلم ثالثبه وى گردید.براى درک موقعیت او لازم استبه شخصیت وزراى
چهارگانه آلبویه اشارهاى بکنیم:
1.مسکویه و ابومحمد مهلبى وزیر
مهلبى از پیشقراولان آل بویه در حمله به بغداد بود و
در سال 334 هجرى به همراه معزالدوله وارد مرکز خلافتشد.او مامور ویژه معزالدوله
در مذاکره با خلیفه المستکفى بالله بود و بعد از مرگ صیمرى در سال 339 هجرى به
مدیریت اراضى خراجى منصوب شده و در سال 345 هجرى رسما خلعت وزارت را پوشید.
(8) مسکویه او را از شخصیتهاى بىنظیر سیاسى آن دوران مىداند که همه اسباب
و شرایط ریاست را داشته و در وزارتش هم به سیره گذشتگان آگاه بود و هم به مقتضاى
زمان عمل مىکرد.در ادبیات، فصاحت و بلاغت، بهویژه در زبان فارسى ید طولایى داشت
و به همین جهت توجه زیادى به عالمان، نویسندگان و ادیبان مىکرد. (9) مسکویه
تصریح دارد که خودش زمانى طولانى صاحب و ندیم او بوده است: «صاحب المهلبی و ندیمه
لفترة طویلة».مهلبى بنابر نقل مسکویه در 27 رجب 352 در حمله به عمان با زهرى که
به او خورانده شد به قتل رسید و بعد از سیزده سال و سه ماه وزارت، از صحنه قدرت
حذف شد. (10)
2.مسکویه و ابوالفضل بن عمید وزیر
بعد از وفات مهلبى در سال 352 هجرى، مسکویه ترجیح داد
بغداد (مرکز خلافت) را ترک کرده و به رى که در این زمان با بغداد رقابت مىکرد،
مهاجرت کند.در مورد اینکه آیا بر اثر آزار مخالفان، بغداد را ترک کرد یا به دلیل
شناختى که از ابن عمید داشت، از قراین مختلف برمىآید که علاوه بر آزار مخالفان،
سه دلیل مهم در تصمیم مسکویه در این مهاجرت دخیل بوده است که عبارتند از:
1 - جاذبههاى شخصیت فرهنگى و سیاسى ابن عمید، چنانکه
مسکویه در تجارب الامم مکرر بدان تصریح دارد که «ابن عمید هم در علوم غریبه و علوم
دقیقه و هندسه و طبیعیات و هم در تدبیر جنگ و مملکتدارى یگانه زمان بود» (11)
و «فاما اضطلاعه بتدبیر الممالک و عمارة البلاد و استعزار الاموال فقد دلت
علیه رسائله». (12) چیرگى ابن عمید در کشوردارى و آبادانى و بهرهکشى
از آن در نامههاى او هویداست.
2 - کار در کتابخانه بزرگى که ابن عمید آن را در سال
355 هجرى گسترش بسیارى داده بود و در آن، آثار زیادى از فلسفه کلاسیک یونان و
منشورات نهضت ترجمه شامل آثارى از فیلسوفان مسلمان، مانند کندى، فارابى، زکریاى
رازى، جابربنحیان و سایر شارحان و مترجمان وجود داشت، و مسکویه از همه اینها بهره
گرفته است.
3 - تحقیق در علمکیمیا وآشنایى با ابوطیب رازى که در
این علم متخصص بود. (13) البته آثار زیادى از این علم در کتابخانه بزرگ
ابنعمید وجود داشت.
3.مسکویه و ابوالفتح بن عمید وزیر
بعد از درگذشت ابوالفضل بن عمید، فرزندش ابوالفتح در
22 سالگى مقام وزارت را به دست گرفت.در این زمان مسکویه چهل سال داشت.سابقه همکارى
او با ابوالفتح ریشه در دورانى داشت که وى در نقش معلم و استاد وى بود.مسکویه از
هوش و ذکاوت ابوالفتح در کشوردارى تمجید کرده و در شرح حوادث سال 361 هجرى از او
با عنوان استاد یاد مىکند: «در این سال استاد بزرگوار ابوالفتح فرزند ابوالفضل بن
عمید بر جاى پدر به وزیرى نشست». (14) ایشان از خود لیاقت فراوانى
نشان داد و در مقام رقابتبا وزراى عزالدوله بختیار در بغداد توانست از خلیفه
عباسى ( طایع لله ) لقب «ذوالکفایتین» بگیرد.معالوصف، رفتارهاى ناپسند او موجب
انتقاد مسکویه از او نشد:
لیکن این فرزند او، ابوالفتح، در کنار برترى علمى و
ادب دبیرى و تیزهوشى که داشت، سبکى بچگانه و مستى جوانانه و بىباکى نیرومندانه
نیز در او بود.به خودآرایى و قدرتنمایى، با به خدمت گماردن دیلمیان و ترکان براى
رکابدارى در موکبها دلبستگى بسیار نشان مىداد...ابوالفتح بن عمید در سیر کردن
این هوس خود اصرار داشت.او مىخواست از بیشترین امکانات آن بهره گیرد.این رفتار او
رشک فراوان شاهان و صاحبان شمشیر و قلم را بر ضد او برانگیخت. (15)
4.مسکویه و دربار عضدالدوله وزیر
مسکویه از عضدالدوله به عنوان شخصیتى سیاسى - فرهنگى
یاد مىکند و در تهذیب الاخلاق چنین مىگوید: «اعظم من شاهدت من الملوک; (16)
او بزرگترین پادشاهى است که تاکنون مشاهده کردهام».وى در سرآغاز تجارب
الامم نیز آورده است:
خداوند، ما کارگزاران سرورمان شهریار بزرگ [ عضدالدوله
دیلمى] و شکوهمند و سرچشمه نیکىها را - که روزگارش دراز و دشمنش سرنگون، کشورش
پایدار و دولتش نیرومند باد - نواخته است که ما را هم به دوران او پدید کرده و به
روزگار او بپروریده و در سایه او جاى داده و در پناه او فرود آورده و از کارگزاران
ویژه او کرده است، چه از نواختهاى او چندان برخورداریم که جز آفرین سپاسى و جز
ستایش بهایى ندارد; پس با پندارى پاک و از سر راستى از خدا در مىخواهیم که
روزگارش دراز کند و از آنچه ارزانىمان داشته همچنان برخوردارمان بدارد. (17)
از تجارب الامم به خوبى استفاده مىشود که عضدالدوله،
مسکویه را به عنوان مشاورى حکیم و داراى اخلاقى والا مىستوده است.علاقه عضدالدوله
به طب سبب شد که مسکویه کتابهاى طبى کتاب فى الادویه المفرده و کتاب فى ترکیب
الباجات را تالیف کند. (18) رابطه صمیمى آن دو به گونهاى است که با
مرگ عضدالدوله تحول عظیمى در زندگى مسکویه رخ مىدهد; او در این هنگام پنجاه سال
داشت و تجربه حضور سى ساله وى در صحنه سیاسى سبب شد که او براى همیشه آن را ترک
کند و حدود نیم قرن باقىمانده عمر خویش را به تهذیب نفس و تعلیم و
تربیتبگذراند.مسکویه شاهکار تاریخى خویش یعنى تجارب الامم را با مرگ عضدالدوله
متوقف مىکند و با اینکه 49 سال بعد از آن زنده بوده است، ولى در سال 369 هجرى
تاریخ خویش را به پایان مىرساند.از زندگى سیاسى معلم ثالث در مدت باقىمانده عمرش
اطلاع دقیقى در دست نیست.
جایگاه سیاست در اندیشه ابو على مسکویه
مفهوم سیاست
در مورد جایگاه مهم سیاست در افکار و آثار مسکویه
تردیدى وجود ندارد.هیچ متفکرى در دوره میانى اسلام نمىتوانست در مورد زندگى سیاسى
بىاعتنا باشد و این حکم در مورد مسکویه به سبب مقبولیت ویژهاى که از دوران جوانى
در دربار آلبویه کسب کرده بود، بیشتر از هرکس صدق مىکند; اما در گامى فراتر
مىتوان گفت که مسکویه در سراسر آثارش لحظهاى از توجه به امور سیاسى غافل
نمىماند و حتى موضوعاتى را که در رسالات خود به شکل عقاید و آراى اخلاقى، تعلیم و
تربیت، فلسفه و تاریخ مطرح مىکند، باید از مسائل مربوط به سیاستشمرد; بنابراین
براى درک درست جایگاه سیاست نزد وى، انسان به ناچار در برابر این سؤالها قرار
مىگیرد که آیا به نظر معلم ثالث، سیاست و سازمان دادن به جامعه و حکومت و اداره
مدینه چیزى جز آماده ساختن، تعلیم و تربیت اخلاقى، تقوا و فضیلتسیاسى
ادارهکنندگان مدینه است، هدف او از بسترسازى عقلى براى اخلاق مدنى چیست، ایشان از
تدوین وارائه تجارب الامم، جاویدان خرد و انس الفرید چه هدفى را تعقیب مىکند.
پاسخ به این سؤالها مىتواند جایگاه سیاست را نزد
مسکویه به خوبى نشان دهد; اما پیش از آن لازم است که رویکرد مفهومى مسکویه را از
سیاست مورد ارزیابى قرار داده و تلقى خاص او را از تعریف سیاست مطرح کنیم.وى علاوه
بر اصطلاح سیاست، از واژههایى، نظیر «صناعت ملکى» ، «تدبیر مدینه» ، «تدبیر
مدنى» ، «تدبیر مملکت» و «تدبیر در مصالح بندگان» در همین مفهوم استفاده کرده،
و افزون بر کاربرد مطلق واژه سیاست، در نه مورد آن را به صورت مضاف به کار برده که
عبارتند از: 1 - سیاست نفس; 2 - سیاست والدین; 3 - سیاست منزل; 4-سیاست مدینه; 5 -
سیاست مملکت; 6 - سیاست ملک (فاضل یا جائر) ; 7 - سیاست الهى; 8 - سیاستشرعى; 9 -
سیاست طبیعى.
سیاست از زوایاى مختلف در عرصه حیات فردى و اجتماعى
انسان وارد شده است و بالطبع پیشفرضهاى علمى و نگرشهاى فلسفى، اخلاقى و تاریخى
معلم ثالث در ماهیت مفهومى سیاست مؤثر است، و شاید بنابر همین ملاحظات بیرونى است که
برخى معتقدند نباید انتظار تعریف واحدى از سیاست داشت، بلکه هرکس از زاویه نگرش
خویش و براساس پیشفرضها، آرمانها و ایدهآلهاى خود آن را تعریف مىکند.برخى بر
این باورند که اصولا سیاست در قالب مفهومى ثابتى نمىگنجد، بلکه باید براساس
مقتضیات زمان تعریف جدیدى از آن ارائه داد. (19)
در دوره میانى از عصر کندى و فارابى به بعد، فلسفه
سیاسى عرصه مباحثههاى علمى بود، اما بىتردید در آن زمان هنوز چارچوبهها و
ساختارهاى علم سیاستبه صورت مدون طراحى نشده بود.معمولا فیلسوفان مسلمان سیاست را
در ذیل حکمت عملى مطرح ساخته و آن را براساس مبانى و اصول کلى حکمت نظرى خود
معمارى مىکردند و گاهى در تعقیب حوزه فیلسوف شاه، «رئیس اول» ، «ملک» ، «امام»
و «واضع نوامیس» ، سیاست را در عرصه حکمت نظرى وارد مىکردند.ابونصر فارابى،
بزرگترین نماینده فکرى عصر میانى براى تبیین چهره «سیاستمدار» خویش ابتدا از
فضایل نظرى شروع کرد.فیلسوف نظرى او با اندیشمند سیاسى مساوى است و به اعتقاد وى،
فیلسوف کامل کسى است که علاوه بر علوم و فضایل نظرى، سه فضیلت فکرى، خلقى و عملى
را نیز تحصیل کرده باشد تا بتواند به عناوین رئیس اول، امام، نبى و ملک متصف بشود;
(20) بنابراین فارابى و پیروان مکتب فکرى او نه تنها سیاست و علم مدنى را
مبتنى بر حکمت نظرى دانستهاند، بلکه در تدوین آن بر ضرورت آگاهى حاکمان و
سیاستمداران بر مباحث نظرى در حوزههاى معرفتشناسى، هستىشناسى، انسانشناسى و
غایتشناسى بیش از حکمت عملى تاکید دارند.معلم ثالث در مقدمه تهذیب الاخلاقچنین
مىگوید:
چون براى هر علم و صناعتى اصول و پیشفرضهایى است که
بىآن فرا گرفته و فهمیده نمىشود و این مبادى از فن دیگر گرفته شده، در خود آن
علم، بیان را مجالى نیست.
در عین حال مسکویه مىگوید ما در این جا از سر ناچارى
پیشفرضهاى این علم را به اختصار بیان مىکنیم.معالوصف او بهخوبى مرزهاى حکمت
نظرى را از حکمت عملى متمایز مىکند و در حوزه حکمت عملى، سیاستشرعى را تدبیر فرد
یا جامعه در جهت مصالح دنیوى و اخروى تعریف مىکند: «هى التى بها مصالح العباد فى
الدنیا والآخرة». (21)
ایشان در کتاب الهوامل و الشوامل در تعریف سیاست ملکى
مىگوید:
صناعتى است که مدنیت را قوام مىبخشد و مردم را بر
مقتضاى مصالحشان رهنمون مىشود. (22)
وى در پى فیلسوفان پیشین، مقوله «فضیلت» را در عرصه
سیاست ( سیاست ملکى) وارد کرده و براساس آن، سیاست را به دو بخش «فاضله» و
«غیرفاضله» تقسیم نموده است. بالطبع کاوش در عناصر مفهومى و کارویژههاى این
سیاستها راهى است که مىتواند نگرش وى را در تعریف سیاست روشنتر کند.او با تکیه
بر کارویژههاى رهبرى و سیاست فاضله در تعریف آن چنین مىگوید:
پادشاه صاحب مزایا و فضل، راهها را ایمن کرده،
عدالتخود را بر بزرگ و کوچک و شهرى و صحرایى منبسط نموده، تعمیر بلاد و حفظ حومه
ملک از هر شر و ضر و هجوم دشمن و بیداد بیدادگران به احسن طرق کرده، مصالح رعیتى و
معایش عموم مردم را بجا و بهطور سزاوار دایر نموده، چنین پادشاهى بر هر یکى از
افراد رعیت احسانى دارد مخصوص. (23)
کارویژههایى که در سیاست مورد توجه قرار گرفته،
عبارتند از:
1.ایجاد امنیت اجتماعى;
2.گسترش عدالت;
3.توسعه عمران و آبادى کشور;
4.حمایت از حقوق فردى و اجتماعى;
5.دفاع از قلمرو مدینه در مقابل هجوم دشمن;
6.جلوگیرى از ظلم و ستم بیدادگران;
7.حفظ مصالح عمومى جامعه;
8.تامین اسباب معیشت افراد جامعه.
براساس عناصر مذکور، جامعترین تعریف سیاست همان تعبیر
«تدبیر در جهت تامین مصالح عباد در دنیا و آخرت است». (24)
براى ترسیم اهمیت و جایگاه سیاست نزد معلم ثالث - بعد
از اشاره اجمالى به تعریف آن - باید به این نکته توجه کرد که منظومه فکرى او در
قالب شکلى مدور قابل ارائه است (25) که در راس هر ضلع آن یکى از عناصر
مهم فکرى شریعت، فلسفه، سیاست، اخلاق و تاریخ قرار دارد.
منظومه فکرى معلم ثالث
اخلاق
تاریخ
شریعت
فلسفه
سیاست
فهم منظومه فکرى معلم ثالث و ساختار آن جداى از فهم
هرکدام از عناصر ترکیبى و کارویژههاى آن نیست و از طرفى شناخت اهمیت و جایگاه
هرکدام از آنها منوط به آن است که اولا، جایگاه آن را در مجموعه کلىتفکر مسکویه
بشناسیم و ثانیا، رابطه آن را با سایر اجزا و عناصر بسنجیم; از اینرو لازم است
رابطه سیاست را با شریعت، فلسفه، اخلاق و تاریخ مطرح کنیم.
سیاست و شریعت
رابطه دین و سیاست از قضایایى است که از دو رهیافت
مورد سؤال واقع شده: هم دینپژوهان براى شناخت رابطه دین با سیاست کوشیدهاند و هم
سیاستشناسان به نوع پیوند سیاستبا دین علاقه نشان دادهاند.اینکه قلمرو دین و
سیاست تا کجاست؟ آیا آن دو بر یکدیگر منطبق بوده و همدیگر را مىپوشانند یا بین
آنها تباین و تعارض وجود دارد؟ اشتراکات و تمایزات آن دو در چیست؟ در تحقیقى که
نگارنده پیش از این درخصوص این موضوع به عمل آورده، پنج دیدگاه کلى را استقرا کرده
است: (26)
1.رابطه عینیتسیاست و شریعت;
2.رابطه تباین سیاستبا شریعت;
3.رابطه دین محورانه (غایى - ابزارى) ;
4.رابطه سیاست محورانه (هدف - وسیله) ;
5.رابطه انسان محورانه (ابزار بودن دین و سیاست).
معلم ثالثبا دیدگاه تباین، سیاست محورانه و اومانیستى
ابزارگرایانه مخالف است و در مقابل، دو دیدگاه عینیت و دین محورانه را مىپذیرد.وى
در کتاب تهذیب الاخلاقمىگوید:
الدین هو وضع الهى یسوق الناس باختیارهم الى السعادة
القصوى والملک هو حارس هذا الوضع الالهى حافظ على الناس ما اخذوا به; (27) دین
عبارت از قانون الهى است که مردمان را از طریق انتخاب و اختیارشان به سوى سعادت
قصوا سوق مىدهد و پادشاه، نگهبان این قانون الهى و کسانى است که به آن تمسک
مىجویند.
وى در ادامه، به جمله معروف اردشیر بابکان، حکیم فارس،
تمسک مىکند که گفته است: دین و سیاست دو برادر توام هستند که هیچ کدام بدون دیگرى
به انجام نمىرسد:
فالدین اس والملک حارس و کل ما لا اس له فمهدوم و کل
ما لا حارس له فضائع; (28) دین اساس است و پادشاه، نگهبان آن و هر آنچه
را اساس نباشد از بین مىرود و هر آنچه را نگهبان نباشد ضایع مىگردد.
از مجموعه آثار مسکویه چنین برمىآید که وى حوزه سیاست
را حوزه عقلانیتبشرى مىداند; بنابراین نه تنها روح شریعت نمىتواند با سیاست
مخالف باشد، بلکه از نظر او دینداران واقعى کسانى هستند که با شریعت همدم و همراه
باشند: «ان یانس بالشریعه و یستسلم لها» ، (29) و به حکمت و عقلانیت که
مطابق با شریعت است تن در دهند، زیرا «قوام سیاست و پادشاهى با شریعت است، بهطورى
که زوال شریعت زوال سیاست و زمامدارى را در پى دارد». (30)
آنچه در اندیشه مسکویه مهم مىنماید، همسویى و هماهنگى
کارویژههاى دین و سیاست است.از نظر او، هر دو (دین و سیاست) به دنبال تدبیر و
سامان دادن به رفتارهاى فردى و اجتماعى انسانها و ایجاد و ترویج ملکات ارادى و
افعال فاضله و بستر سازى براى نیل به سعادتند. (31) ایشان شریعت را با
سیاست الهى برابر مىداند:
الشریعة هى سیاسة الله و سنته العادله التى بها مصالح
العباد فى الدنیا والآخرة; (32) شریعت عبارت از سیاست الهى و سنت عادله
پروردگار است که مصالح بندگان در دنیا و آخرت به آن بستگى دارد.
ایشان در ذیل عبارتى از فیلسوفان مسلمان پیش از خود که
گفتهاند: عبادت الهى بر سه نوع است: 1.عبادات بدنى، مثل نماز، روزه و سعىدر
مواقف شریف; 2. عبادات نفسى، مثل اعتقادات صحیح، علم به توحید و تفکر در افاضات
الهى ; 3. عبادات سیاسى - اجتماعى، مثل انواع تعاملات اجتماعى، چنین مىگوید:
«الثالث فى ما یجب له عند مشارکات الناس فى المدن». (33) سومین عبادت
الهى در مواردى است که انسانواجب است در مشارکتبا دیگران انجام دهد; نظیر
معاملات، مزارعات، اداى امانات، نصیحت، کمک به دیگران، جهاد با دشمنان، دفاع از
حریم و حمایت از قلمرو جامعه و غیره.او در ادامه با تایید دیدگاه فیلسوفان مسلمان،
انواع عبادت را متناسب با مقامات معنوى انسانها به چهار دسته تقسیم مىکند:
1.مقام موقنین که رتبه حکیمان است;
2.مقام محسنین که رتبه عالمان عامل است;
3.مقام ابرار که رتبه مصلحان است;
4.مقام فائزین که رتبه مخلصان است.
سپس ایشان در شرح مقام مصلحان مىگوید: «اینها [
مصلحان] خلفا و جانشینان خداوند در اصلاح بندگان و شهرها هستند». (34)
تجلى دریافت مدنى معلم ثالث از شریعت را در شعایر
مذهبى مىتوان فهمید، چنانکه مىگوید:
اینکه صاحب شریعت مقدس روزانه پنج نوبت جمع شدن در
مساجد را بر ما لازم فرموده و جماعت را بر فرادا ترجیح داده، براى این باشد که انس
طبیعى بالقوه را به عالم فعلیت درآورد و از آن پس، از راه باورهاى درست و
مصلحتهاى مشترک که مایه جمع آمدن آنهاست نیرومند گردد، این جمع آمدن بر اهالى هر
محله و کویى دشوار نیست. دلیل اینکه غرض صاحب شریعت همان است که گفتیم، این است
که بر اهالى مدینه واجب شده است که هر هفته یک روز همگى در مسجد بزرگى که وسعت اهل
شهر را شایان باشد جمع شوند، همینطور اهل محلات و کوچهها گرد هم آیند، چنانکه
هر روز گرد هم در مساجد محلات مىآمدند.همچنین واجب کرده که سالى دو مرتبه اهل شهر
و ساکنان روستاها و دهکدههاى اطراف در نمازگاه وسیع در صحرا که کفایت آنها کند
مجتمع گردند، انس عمومى را تجدید کنند و قانون محبت ناظمه که لازمه اراده آنهاست
همگى را مشمول خود نماید.افزون بر این، صاحب شریعت واجب کرده است که همگان یک بار
در عمر خود در مکان مقدسى در مکه براى همین مقصود مجتمع شوند - زمان مشخصى براى
این امر معین نشده است - تا هرکس بتواند خود، انتخاب کند و اهالى شهرهاى دور همچون
ساکنان شهرهاى نزدیک بتوانند مانند آنان که هر سال، هر هفته و هر روز گرد مىآیند،
به مقام انس و محبت و مشمول خیر و سعادت نایل آیند، بدینسان آنان با این انس
طبیعى براى خیرات مشترک خود گرد مىآیند و علاقه به شریعت در میان آنان تجدید
مىشود. (35)
معلم ثالث همچنان که به دیانت از منظر «انس طبیعى» و
«جامعهپذیرى طبیعى» مىنگرد، سیاست را نیز از نگاه شریعت مىنگرد و آن را از
زمره عبادات الهى محسوب مىکند. ایشان از دین و شریعتبه «سنت الهى» تعبیر مىکند
و حفاظت و حراست آن را وظیفه «امام» مسلمین مىداند، زیرا امام مظهر دین و سیاست،
و صناعتش «صناعت پادشاهى» است و تا زمانى که او در مسند ریاستباشد پیوند
شریعتبا سیاست پا برجاست و در صورت فقدان او، اگر از سنت الهى حراست نشود، فساد
گریبانگیر سیاست مىشود و در نتیجه، قدرت و ریاست متحول شده و در جامعه، انقلاب
رخمىدهد و حکومت پادشاه که حافظ دین و سیاستبود، به حکومت غلبه و خودکامگى
تبدیل مىشود:
عرض لها الفساد وانتقلت الرئاسات وانعکست الامور فیعرض
لرئاسة الملک ان تنتقل الى رئاسة التغلب. (36)
محبت از جامعه رختبرمىبندد و جاى خود را به شرارت
مىدهد.هر کس به دنبال منافع خویش بوده و دوستىها و خیرات زایل مىگردد و در
نتیجه، جامعه به هرج و مرج کشیده مىشود و برخلاف آنچه خداوند براىانسانها ایجاد
کرده و با شریعت آن را ترسیم کرده و با حکمتش آنرالازم شمرده پدید مىآید: «یؤول
الامر الى الهرج الذى هو ضد النظام» ; (37) بنابراین معلم ثالث از
تلفیق دین و سیاستبه نوعى از سیاست مىرسد که آن را به «سیاست الهى» تعبیر
مىکند و موضوع آن، اصلاح دنیا و آخرت انسانهاست. این نوع از سیاستبر قوانین
شریعت مبتنى استو همان است که همه انبیا بعد از امر به توحید و یکتاپرستى به
تبلیغ و اجراى آن مامور بودهاند.
سیاست و اخلاق
طبق گفته مترجمان و شرح حال نویسان، ابوعلى احمد
مسکویه را بدین دلیل «معلم ثالث» لقب دادهاند که در تاریخ فلسفه اسلامى اولین
کسى است که به حکمت عملى و اخلاق پرداخته است و او را به همین سبب «ارسطوى عرب»
نیز خواندهاند. (38) مهمترین اثر او در این باره تهذیب الاخلاق و
تطهیر الاعراق است که با سبکى بدیع و قلمى روان، اصول و مبانى عقلى و فلسفه اخلاق
را بیان کرده است.مسکویه خود در الحکمة الخالده که منظومهاى از حکمت و کلمات قصار
حکماى پیشین ایرانى، رومى، هندى و مسلمان است، به منقولات بسنده کرده و پردازش
مبانى و اصول را به تهذیب الاخلاق وامىگذارد:
سخنانى را که تا حال ذکر کردیم مجملى چند است از سخنان
بزرگان که حکایت کردیم و نقل نمودیم، پیش از آنکه تفصیل دهیم این سخنان را به ذکر
جزئیاتشان، و اگر نه این بودى که ما از براى تو محکم ساخته و نیکو پرداختهایم
تمام اصول این سخنان را در کتاب دیگر ما که موسوم به تهذیب الاخلاق است، هر آینه
واجب مىساختیم بر خود آوردن آن سخنان را براى تو. (39)
در فصل دوم کتاب مذکور تحت عنوان «الاخلاق والطبائع»
، در تعریف اخلاق آمده است:
خلق و خوى، حالتى از نفس است که نفس را به انجام افعال
فرا مىخواند بدون آنکه بر اندیشه و فکر متکى باشد و این حالتبه دو گونه است:
اول آن است که طبیعى باشد از اصل مزاج، مانند کسى که اندک چیزى او را به غضب و
هیجان آورد; دوم، خویى است که به عادت و واداشتن و یاد گرفتن باشد، [ و] گاهى هم
از روى فکر و اندیشه حاصل مىشود و چون اندیشه زیاد پیشه خود سازد کم کم ملکه و
خلق او گردد. (40)
ایشان سپس به اختلافات فیلسوفان در مورد اخلاق اشاره
کرده و پنج دیدگاه را مطرح مىکند:
1.دیدگاهى که معتقد است اخلاق به جان بىادراک و نفس
غیرناطقه اختصاص دارد;
2.دیدگاهى که برخلاف نظر اول معتقد است روان آدمى را
در خلق بهرهاى هست;
3.این دیدگاه بر آن است کسى که خلقش طبیعى باشد هرگز
از آن خارج نمىشود;
4.دیدگاهى که هیچ خویى را از آدمى طبیعى نمىداند;
5.دیدگاهى که در آن معلم ثالث، اخلاق را براى انسان
غیرطبیعى نمىداند، زیرا طبیعت انسان به گونهاى است که اخلاق را مىپذیرد.در عین
حال، اخلاقیات را از راه تادیب و موعظه به صورت سریع یا کند فرامىگیرد.
وى سپس در استدلال بر رد نظریه نخست مىگوید: پذیرش
این نظریه در حقیقت، به بطلان قوه تمییز و عقل و فساد سیاسات عامه منجر مىشود،
زیرا داعیه آن، این است که باید مردم را به حال خویش رها کرد و جوانان و کودکان را
ادب و اخلاق نیاموزاند، چون که بد، بد است و نیکو، نیکو.این دیدگاه از نظر مسکویه
باطل و مردود است.او در بحث از دو دیدگاه «طبیعى» و «تادیبى» به صراحت، دیدگاه
طبیعى را رد نمىکند; اما چون التزام به آن را سبب تعطیلى عقل، تفکر، سیاست، تعلیم
و تادیب مىداند مىگوید: ما دیدگاه تادیبى بودن اخلاق را اختیار کردیم، زیرا با
عقل و سیاست همخوانى دارد.
طرح دیدگاه طبیعى یا تادیبى بودن اخلاق، معلم ثالث را
وارد مقوله انسانشناسى مىکند; بدین معنا که آیا انسانها بالطبع سرشت اخلاقى
دارند، یا طبیعتشان شرورانه است؟ ایشان مىگوید: رواقیون پنداشتهاند که انسانها
بر سرشتخوبى خلق شدهاند و جامعه و گرایشهاى بیرونى، آنها را فاسد مىکند.گروهى
دیگر از حکماى پیش از رواقیون بر این باورند که انسانها بر سرشت پست آفریده شده و
بالطبع شرورند و با تعلیم و تربیت قابل اصلاح مىباشند، لکن برخى از آنها در
نهایتبدکارى مىباشند که هرگز راه خوب را نخواهند، چنانکه حکیم جالینوس گوید:
آدمیان برخى بالطبع خیر هستند و برخى دیگر طبعشان شرور است و برخى نیز بینابین
هستند; بنابراین مسکویه با نقد دو نظریه نخست چنین مىگوید:
پدیدار و واضح است که آدمیان بعضى بالطبع نیکوکارند و
اینها بسیار کم باشند و بعضى بالطبع بدکردار و این گروه انبوهى است که نمىشود از
بدکردارى دست کشند. فرقه دیگرى هم هست که گاهى راه ناهنجار پیش گیرند و گاهى بر
راه راست روند که این فرقه مىتوانند از راه ناصواب خود را به راه خوب اندازند.
(41)
ارسطو در کتاب اخلاق و مقولات خود تصریح مىدارد:
آدم شرور بدکردار به تادب گاهى شود که نیکوکار
گردد.دیده مىشود که گفتارهاى خوش و ادب آموختن و حکمرانىهاى عمومیه فاضله از
سیاسات و نوامیس نیکوى بلند، کارسازىها کرده وگرنه باید شهریارىها و
فرماندهىهاى بلندمرتبه و گفتارهاى بزرگانه بىتاثیر ماند.برخى از آدمیان مستعد و
قابلند که به سرعت تمام فضایل را دارایى کنند و برخى در زمان طولانى به زحمت زیاد
به این مرتبه رسند. (42)
مسکویه دیدگاه ارسطو را ترجیح مىدهد و آن را موافق با
نظر خویش مىداند.
بعد از بیان تعریف و ماهیت اخلاق، پرداختن به نوع
پیوند آن با سیاستو مدنیت ضرورى است.معلم ثالث مهمترین اثر اخلاقى خود را براساس
فلسفه سیاسى خویش بنیاد نهاده و تمام کمال مطلوبهاى اخلاقى و غایات فاضله و
سعادات و خیرات را جز در اجتماع مدنى و از مجراى آن ممکن نمىداند; از اینرو على
رغم دعوت به تهذیب و اخلاق و ترک دنیا مىگوید:
ما با این توصیه خواهان کنار گذاشتن دنیا و روى گردانى
کلى از عمران و آبادى آن نیستیم.توصیه به ترک مطلق دنیا، دیدگاه کسى است که از وضع
جهان بىخبر است و نمىداند که انسان مدنى بالطبع است. (43)
از نظر مسکویه، کسى که شهروند مدینهاى نیستحتما از
تحصیل فضایل و سعادت ناتوان است:
چون خیرات انسانى و ملکات نفس انسان بسیارند و او
نمىتواند به تنهایى به همه آنها عمل کند، پس لازم است تا شمار بسیارى از مردمان
به عمل به این خیرات و ملکات قیام کنند، به همین دلیل بایستى جمع کثیرى از مردمان
وجود داشته و در زمان واحدى براى به دست آوردن سعادتهاى مشترک گرد هم آمده و
بتوانند به همدیگر در رسیدن به کمال یارى نمایند; بدین سان خیرات مشترک و سعادتها
میان آنان ایجخواهد بود و خیرات و سعادتها چنان توزیع خواهد شد که هرکس سهمى از
آن داشته باشد، در این صورت هر فردى به یارى دیگران به کمال انسانى و سعادتها...
ستخواهد یافت، به همین دلیل است که بایستى انسانها یکدیگر را دوست داشته باشند،
زیرا هر یک کمال خود را در دیگرى خواهد یافت و اگر چنین نباشد سعادت او کامل
نخواهد بود; پس هر فردى به منزله عضوى از اعضاى بدن است و قوام انسان با تمامى
اعضاى بدن ممکن است. (44)
در نظر معلم ثالث، اخلاق مبتنى بر مدنیت و ناظر به
اصلاح حیات اجتماعى انسانهاى «مدنى بالطبع» است، زیرا او تحقق همه فضایل را در
سایه مدینه و تعامل اجتماعى مىبیند و انسانهاى راحتطلب و منزوى را عارى از
فضیلت مىداند، چنانکه تصریح مىکند:
تنآسایى و راحتطلبى از بزرگترین رذیلتهاست، زیرا
انسان را از انسانیت تهى مىکند.نکوهش ما را از اهل زهد نیز که از مردم کنارهگیرى
و در بالاى کوهها و صحراها زندگى مىکنند به همین دلیل است، زیرا آنان توحش را
انتخاب کردهاند که ضد تمدن است، به همین جهت آنان از فضیلتهایى که برشمردیم عارى
هستند.وقتى کسى جداى از مردم زندگى بکند و عارى از فضیلتهاى اخلاقى باشد چگونه
مىتواند میانهرو، عادل، گشاده دست و شجاع باشد.نیرو و ملکاتش تماما بیهوده و
باطل گردیده، نتواند روى بر نیکویىها و درستىها آورد و چون نیروى او بىبنیاد
شده کردارهاى مخصوص به ملکات قوا از او صادر نگردد، بلکه مانند جمادات و مردگان
بىجان ماند. (45)
تاکید معلم ثالثبر پیوند اخلاق و سیاست تا جایى است
که او در مباحثسیاسى هیچگاه دولت و قدرت را فىنفسه مورد تامل قرار نمىدهد،
بلکه آنچه ذهن و فکر او را مشغول کرده فضیلت و ارزشهاى اخلاقى است; از اینرو به
محض ورود به عرصه حکومت و دولت، مباحث هنجارى را نیز به میان مىآورد و از
اصطلاحاتى، چون «مدینه فاضله» ، «مدینه عادله» و «مدینه ظالمه» استفاده مىکند
و این، نشان دهنده آن است که مدینه و حکومت موردنظر وى تشکیلاتى دارد که در راس آن
انسان متصف به فضیلت و دالتحاکم است.مدینه مسکویه ریشه در طبیعت اجتماعى بشر دارد
و به نوعى وجودى واقعى و مستقل است; اما او هم در اهداف شکلگیرى و هم در تداوم و
بقاى مدینه به نقش اساسى فضایل و ارزشهاى انسانى تاکید مىکند.
سیاست و تاریخ
فیلسوفان سیاسى در تحلیل و ریشهیابى سیاست، حکومت و
سایر پدیدههاى اجتماعى به دو گروه تقسیم مىشوند: گروهى از آنها همانند افلاطون
پیرو مذهب اصالت عقل هستند و در شناسایى پدیدههاى سیاسى به بیان طبیعت، ماهیت و
ساخت آنها بسنده مىکنند.در مقابل، گروه دیگر معتقدند جهان و به تبع آن پدیدههاى
سیاسى در حال تکامل و شدن هستند، هر پدیدهاى منشا تکوینى دارد و اگر زمان را به
دو بخش اتفاق افتاده و نیفتاده تقسیم کنیم، بىتردید آنچه اتفاق افتاده است عوامل
مؤثرى براى تکوین آنچه باید اتفاق بیفتد هستند، زیرا به تعبیر معلم ثالث، که خود
از گروه دوم است، بسیارى از پدیدههاى اجتماعى در شرایط مشابه تکرار مىشوند:
من چون سرگذشت امتها و سیره پادشاهان را مطالعه کردم
و گزارش شهرها را خواندم و کتابهاى تاریخى را مرور کردم، چیزهایى یافتم که
مىتوان از آنها (در آنچه مانندشهمیشه پیش مىآید و همتایش پیوسته روى مىدهد،
پند گرفت) و نیز دیدم اگر از اینگونه رویدادها در گذشته نمونهاى بیابم که
گذشتگان آن را آزموده باشند و آزمودنشان راهنماى آیندگان شده باشد، از آنچه مایه
گرفتارى کسانى مىبود دورى جسته، بدانچه مایه نیکبختى کسانى دیگر چنگ زدهاند، چه
کارهاى جهان همانند و درخور یکدیگرند.رویدادهایى از این دست که آدمى به یاد
مىسپرد، گویى همگى آزموده خود اوست، گویى خود بدانها دچار آمده و در برخورد با
آنها فرزانه و استوار شده است، گویى خود در هنگامه آنها زیسته و خود با آنها
روبهرو بوده است و سپس دشوارىهاى خویش را چون مردى کاردان پذیره شود و پیش از
روى دادن باز شناسد و همواره در برابر چشمان و در دیدگاه خویش بدارد و با آنها هم
با همسان و همانندشان رو به رو گردد. (46)
از نظر مسکویه، تاریخ که همان سیاست گذشته است،
گنجینهاى از تجربیات، کوششها، موفقیتها و ناکامىهاى عملى انسانهاست که در
تکوین و سامانیابى سیاست امروز که خود تاریخ فردا خواهد بود مؤثر مىباشد.اختلاف
مبنایى مسکویه با افلاطون در این است که افلاطون اندیشه تاریخى خود را بر تصورات
ذهنى و مثالى بنا نهاده، در حالى که اندیشه مسکویه ناظر به واقعیتهاى عینى و
خارجى است;از اینرو علاوه بر آنکه بخش مهم تاریخ وى (از سال 340 هجرى به بعد)
نتیجه مشاهدههاى محسوس خود مىباشد، عقل و موافقت عقلانى را ضابطه سنجش حوادث
قرار داده است; لذا در مقدمه تجارب الامم بر چهار نکته اساسى تاکید مىکند که
عبارتند از:
1.غرض از نگارش تاریخ: هدف این است که تجربه گذشته را
در اختیار سیاستمداران و مدبران امور عامه قرار داده تا آن را چراغ راهنماى خویش
کرده و از شکستها و ناکامىهاى اقوام گذشته عبرت گرفته و رمز موفقیتهاى آنها را
کشف نمایند;
2.موضوع مطالعه تاریخ: سرگذشت امتها، سیره پادشاهان و
گزارش شهرهاست;
3.علت پرداختن به تاریخ: چون تاریخ تکرار مىشود،
ضرورت دارد که از تجربه دیگران در رویدادهاى همانند و مشابه استفاده کرد;
4.پرهیز از تاریخ غیر مفید: غرض مسکویه از تاریخ تنها
اطلاعرسانى نیست، بلکه با معیار عقلانى و بهرهمندى به نقل تجربههاى قابل
استفاده پرداخته است; از اینرو ایشان مىگوید که من چهار نوع گزارش تاریخى را در
تجارب الامم نیاوردهام:
الف) اخبار مربوط به اعجاز الهى پیامبران که مافوق
تجربه بشرى است و در مواجهه با رویدادها نمىتوان از آن استفاده کرد;
ب ) افسانههاى موهوم و آمیخته با خرافات;
ج ) اخبارى که صحت آنها را عقلا نمىتوان تایید کرد;
د ) اخبارى که در وقایع خاصى رخ داده و قابل تکرار
نمىباشد.
از آنچه بیان شد، مىتوان به این نتیجه رسید که در نظر
معلم ثالث، تاریخ و یاستبا هم پیوند وثیق و ناگسستنى دارند، زیرا اولا، وى هر کجا
از رویدادهاى سیاسى و سرگذشت امیران و سلاطین و سیاستهاى آنها سخن مىگوید،
اندیشهاش در درون خود به صورت صریح و یا ضمنى به نمونه کاملى از حکومت، اجتماع و
سیاست اشاره دارد و به تعبیر محمد ارکون، مسکویه در تاریخ خویش به الگوى مدینه
فاضلهاى که فارابى ترسیم کرده بود فکر مىکرد. (47) و به همین دلیل در
حاشیه نقل بسیارى از رخدادهاى سیاسى دوران خویش، به ارزیابى ارزشى آنها مىپردازد
و ضمن حفظ امانت در نقل حوادث، داورى خود را نیز ثبت کرده است.
ثانیا، مطالعه تاریخى در حقیقت، مطالعه سیاست در عصر
گذشته است و تاریخ، همانند نخى که غیر منقطع ادامه دارد به شکل متصل و مستمر است;
بنابراین سیاست امروز ادامه تاریخ دیروز است، در نتیجه، اصول سیاست امروز نتیجه
تجربهها و دادههاى زمان گذشته است.به اعتقاد مسکویه، نسلهاى بعدى همواره میراث
خوار نسلهاى قبلىاند و در مرحله بالاتر، فرهنگها و تمدنهاى بشرى متاثر از
فرهنگها و تمدنهاى گذشته مىباشند.در حقیقت، این نوع نگرش تاریخى که در گذشته
رواج داشت، هیچگاه تاریخ را به صورت قطعه جداگانهاى مطالعه نمىکرد.
مهمترین اثر تاریخى مسکویه، تجارب الامم است که از
نظربیان رخدادهاى سیاسى به دو بخش تقسیم مىشود: بخش نخست از آغاز تا حوادث سال
295 که هجرى همانند تاریخ طبرى است و همانطورى که خود در حاشیه درگذشت قاضى
ابوبکر احمد بن کامل از دوستان ابوجعفر طبرى، در سال 350 هجرى، تصریح کرده، تاریخ
طبرى یکى از منابع نگارش او بوده است، و بخش دوم، حوادث بعد از ورود مسکویه به
دربار ابومحمد مهلبى ، ابوالفضل بن العمید، ابوالفتح بن العمید و در نهایت،
عضدالدوله را بیان مىکند.
یکى از منابع تاریخى وى مشاهدههاى دقیق و مستقل وى
بود.حضور او در بغداد (مرکز خلافت) محوریت تاریخ را بدانجا داد، چنانکه ایشان در
آغاز حوادث سال 340 هجرى مىگوید:
بیشتر گزارشهایى که از این سال مىآورم از مشاهدهها
و دیدههاى خود من یا گزارشى است همسنگ دیدههاى من که از دیگران شنیدهام، زیرا
همچون استاد رئیس ابوالفضل محمد بن الحسین بن العمید - که خدا از او خشنود باد -
در این یا آن واقعه تدبیرهاى خویش را و پیشآمدهایى را که براى وى رخ داده، به من
خبر داده است.گزارش چنین کسى در این که بدان اعتماد کنم و به راستى آن اطمینان
یابم از دیدههاى خود من کمتر نتواند بود.نیز مانند ابومحمد مهلبى - که رحمتخدا
بر او باد - بیشتر حوادث روزگارش را براى من بازگفته است و این به علت طول صحبت و
کثرت مجالستبا وى بوده است.بسیارى از بزرگان عصر این دو تن، خبرهایى به من
دادهاند که از آنها پند توان گرفت. (48)
فلسفه تاریخ و صبغه سیاسى تجارب الامم ویژگى بارزى است
که تاریخ او را از سایر کتابهاى تاریخى متمایز مىکند.او خود، تجربیات سیاسى نقل
شده در کتابش را به شرح ذیل ارائه مىدهد:
1.گزارش از آغاز دولتها و پیدایش پادشاهىها;
2.گزارش از آفات و رخنههایى که در آنها راه یافته و
زمینه بحران و انحطاط آنها را فراهم کرده است;
3.گزارش از سیاست اصلاحطلبانى که آن رخنهها را چاره
کردند تا به وضعیت مطلوب برگردد;
4.بیان شرح حال و غفلت و سستى کسانى که در کنار
بحرانها ماندند و رهایش کردند تا کارشان به آشفتگى و زوال بینجامد;
5.گزارش از سیاستهایى، همچون تلاش در آبادانى و توسعه
کشور;
6.گزارش از چگونگى ایجاد سیاست وفاق ملى و یکسخن کردن
مردمان;
7.گزارش از سامان دادن سپاهیان و تاکتیکها و تدبیرهاى
جنگى موفق و کستخورده;
8.گزارش از رفتارهاى سیاسى که آغازى پسندیده و فرجامى
ناستوده داشت و بالعکس;
9.گزارش از شیوههاى نزدیکى و یا دورى به شهریاران و
کسانى که در این راه عمل کردهاند;
10.گزارش از سیاستهایى که آغاز و انجام آن یکسان بود;
11.گزارش شیوههاى وزیران، سرداران و کسانى که یا رام
کردن مردمى، یا چاره کردن کارى و یا نگاهدارى استانى بدیشان سپرده شده و نیک از پس
آن برآمدند و راهکار بدانستند و یا با سوء تدبیر به بیراهه رفتند. (49)
مطالعه موارد یاد شده، جایگاه تاریخ و پیوند آن را با
سیاست در منظومه فکرى معلم ثالثبه خوبى نشان مىدهد.
سیاست و فلسفه
معلم ثالثحکمت و فلسفه را به دو بخش نظرى و عملى
تقسیم مىکند: بخش نظرى (علم به موجودات هستى از آن جهت که موجودند) درباره کمال
علمى و «قوه عالمه» انسان است که او را به علوم و معارف رهنمون مىکند و تا آنجا
که فکرش راست آید و اندیشهاش درستباشد باطل نگوید، غلط در حکم و اعتقاد نجوید،
در حقیقت مطلب شک روا ندارد و در امور موجود به ترتیب پیش آید تا به علم الهى که
آخرین مرتبه علوم استبرسد و خاطر جمع و مطمئن شود و حیرت او برداشته شده، آخرین
مطلوب حقیقى بر او تجلى کرده و به مقام اتحاد و یکرنگى نایل گردد. (50)
ایشان در شرح فلسفه عملى که مربوط به «قوه عامله»
است، مىگوید:
کمال دوم که به قوه عملى است، آن است که...مبدا آن
ترتیب قوا و افعال خاصه ستبه قسمى که بر یکدیگر غلبه بجویند و هر قوه متضاده در
ماده او با هم ساخته باشند و کارها برحسب قوه ممیزه او با نظم و ترتیب به طورى که
سزاوار استبه ظهور آید و منتهى به تدبیر مدنى شود که همان افعال و قوا را میانه
مردم جارى و سارى کرده، عموم مردمان را به سعادت مشترک مانند خود نایل کند.
(51)
مسکویه همانند ابونصر فارابى فلسفه نظرى را در انحصار
فیلسوفان قرار مىدهد و دستسیاستمداران را از آن کوتاه مىداند، (52) اما
محصول کار آنها که ارائه «آراى صحیح» و «اعتقادات فاضله» است در حوزه اقتدار
سیاستمداران قرار مىگیرد. وظیفه رهبران جامعه است که عقاید درست را در میان مردم
ترویج و بدانها تعلیم کنند; اما در فلسفه عملى که از ترتیب قواى نفسانى انسان آغاز
مىشود و به سیاست و تدبیر مدنى مىرسد، اینجا نقطه مشترک بین فلسفه و سیاست است
و هیچکدام از دیگرى بىنیاز نیست.
مسکویه نظرهاى معلم ثانى در تحصیل السعاده را پذیرفته
است که فیلسوف در فلسفه نظرى «فیلسوف ناقص» است و وقتى به فلسفه عملى وارد شود و
فضایل فکرى، خلقى و عملى را تحصیل کند، به کمال مىرسد.او در الفوز الاصغر بعد از
بیان حکمت نظرى مىگوید:
...ثم عمل بعد ذلک کتب فی الحکمة العملیه...ثم فی
تدبیر المنزل ثم فی تدبیر الملک و هی صناعة الملک و قالوا من کمل سیاسة نفسه و
تهذیب اخلاقه، صلح لتدبیر منزل و من صلح لتدبیر منزل صلح لتدبیر مدینة و من صلح
لتدبیر مدینة صلح لتدبیر مملکة فاذا استکمل الانسان هذین الجزئین من الحکمة فقد
استحق ان یسمى حکیما و فیلسوفا و قد سعد السعادة التامة; (53)
بعد از تامل در حکمت نظرى و بهرهگیرى از آن باید وارد
حکمت عملى شد.ابتدا باید در عرصه اخلاق و سپس تدبیر منزل و پس از آن تدبیر
زمامدارى، که عبارت از صناعت زمامدارى است، وارد شد که گفتهاند کسى که سیاست نفس
و تهذیب اخلاق را به کمال برساند شایستگى تدبیر منزل دارد و آنکه صلاحیت تدبیر
منزل دارد صلاحیت تدبیر مدینه را پیدا مىکند و آنکه شایستگى صلاحیت مدینه را
دارد براى تدبیر ملکتشایستگى پیدا مىکند، و هرگاه آدمى در این دو جزء از حکمت
کامل شد شایسته عنوان حکیم و فیلسوف شده و به سعادت تام نایل مىآید.
از عبارت فوق چنین برمىآید که فیلسوف، حکیم و
سیاستمدار در مملکت، و امامت و خلیفةالله که در تهذیب الاخلاق آمده، همه در
جایگاه واحدى واقع مىشوند و بیانگر پیوند حوزه سیاست و حکمت هستند.این پیوند در
موضوعهاى انسانشناسى و غایتشناسى بیش از سایر مسائل فلسفى مورد توجه معلم
ثالثبوده است:
فلسفه و کمال نظرى به منزله صورت، و فلسفه و کمال عملى
- که به اعتقاد مسکویه نهایت آن سیاست و تدبیر مدنى است - به منزله ماده است، چه
هیچ کدام بىدیگرى تمام نمىشود، زیرا که علم مبدا و عمل تمام است.مبدا بىتمام،
به کار نیاید و تمام بىمبدا محال است. (54)
تعامل سیاست و فلسفه به گونهاى است که سیاستبدون
فلسفه، و فلسفه بدون سیاست ناقص مىباشد، چنانکه مسکویه با پذیرش دیدگاه ارسطو
مىگوید: «و لهذا احتاجت الحکمة الى صناعة الملک». (55) حکمتبه سیاست
و صناعت پادشاهى نیاز دارد و با تحصیل حکمت و سیاست است که انسان شایسته منصب
«امامت» ، «خلیفةالله» و «حکیم» مىشود.در این جا حکمتبه مفهوم فلسفه است،
اگرچه فلسفه به معناى خاص به یونان باستان برمىگردد و حکمتبرترین فضیلت قرآنى
است.با این وجود، حکماى اسلام فلسفه یونان به ویژه فلسفه سقراط، افلاطون، ارسطو و
بسیارى از نو افلاطونیان صدر مسیحیت را با عنوان «حکیمان الهى» پذیرفتند;
بنابراین فلسفه با دو جزء آن بخشى از حکمت است و چنان که پیشتر بیان شد، فلسفه
نظرى به تنهایى ناقص است; از اینرو اثبات تمایزى که «محمد لطفى جمعه» بین حکمت و
فلسفه از نظر مسکویه مطرح کرده، مشکل است. (56)
نتیجه
از مجموع مباحث مقاله حاضر به این حقیقت دست مىیابیم
که معلم ثالث انسان را موجودى بالطبع اجتماعى و بالضروره سیاسى مىداند، زیرا
طبیعت انسان به اجتماع و تعاون و انس طبیعى با دیگران تمایل دارد و بر همین اساس،
انواع اجتماعات پدید آمده است.تامین معاش و تحصیل فضایل برتر تنها در سایه
اجتماعات کامل در حد مدینه و مملکت (کشور) امکانپذیر است، زیرا در آنجا تعاملات،
انتظامات وارتباطات در سایه زعامت امام و سیاست ملک به سامان مىرسد; از اینرو
انسانها به ضرورت به «سیاست» و «حکومت» گرایش دارند.
بعد از بیان ماهیت، انواع و منشا حیات اجتماعى بشر،
دیدگاههاى مسکویه را در مورد مفهوم سیاست و جایگاه آن آوردیم که وى «سیاست را
تدبیر فرد یا جامعه بهمنظور تامین مصالح و سامان دادن به حیات دنیوى و اخروى
مىداند».معلم ثالث از فیلسوفانى است که منظومه فکرى دارد و از زوایاى مختلف به
هستى، انسان و غایات مىنگرد و در مجموعه آثارش علاوه بر علوم دقیقه، به طب، نجوم،
کیمیا و... پرداخته شده و درخصوص علوم انسانى آثار او به پنج موضوع مهم شریعت،
فلسفه، سیاست، اخلاق و تاریخ تقسیم مىشوند; بنابراین در این مقاله کوشیدیم تا
جایگاه سیاست را ابتدا در کل این منظومه روشن نماییم و سپس رابطه آن را با یکایک
اجزا و عناصر تشکیل دهنده آن بررسى و تبیین کنیم.
پىنوشتها:
1.ابوعلى مسکویه به القابى همچون معلم ثالث و خازن و
ابوعلى رازى نیز شهرت دارد.
2.افزون بر اینها مترجمان و گزارشنویسان بزرگى، چون
قفطى (564 - 656 ق) در تاریخ الحکماء، یاقوت حموى (574 - 629 ق) در معجم الادباء،
بیهقى ( متوفاى 575 ق) در تاریخ حکماء الاسلام و تتمه صوان الحکمه، شهرزورى (قرن
ششم و هفتم هجرى ) در نزهة الارواح و روضة الافراح، ابن ابى اصیبعة (579 - 616 ق)
در عیون الانباء فى طبقات الاطباء، صفدى (696 - 764 ق) در الوافى بالوفیات و در
بین متاخران افرادى، چون حاجى خلیفه (متوفاى 1067 ق) در کشفالظنون، عبدالله افندى
(قرن دوازدهم هجرى ) در ریاض العلماء، محمدباقر خوانسارى (1226 - 1313 ق) در روضات
الجنات، شیخ آغابزرگ تهرانى (1293 - 1389 ق) در الذریعة الى تصانیف الشیعه، سید
حسن صدر (1272 - 1353 ق) در تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام، محمد مدرس (1296 - 1373
ق) در ریحانة الادب، محسن امین عاملى در اعیان الشیعه، محمد ارکون در نزعة الانسنة
و برخى از مستشرقان، مانند «بروکلمان» ، «ریتر» ، و «باسه» از ایشان یاد
کردهاند.همچنین محقق معاصر ایرانى دکتر ابوالقاسم امامى که تلاش زیادى در ترجمه
آثار مسکویه و معرفى شخصیت وى داشتهاند.
3.محمد باقر موسوى خوانسارى، روضات الجنات، الجزء
الاول، ص 257.
4.على بن یوسف قفطى، تاریخ الحکماء، ص 332.
5.ابوعلى مسکویه، تجارب الامم، ترجمه علینقى منزوى، ج
6، ص 163، 206 و 247.
6.ابوعزه، احمد بن عبدالملک، دائرة المعارف بزرگ
اسلامى، ج 6، مقاله دکتر ابوالقاسم امامى در مورد ابوعلى مسکویه، ص 56 - 62.
7.عبدالله نعمه، فلاسفه شیعه، ترجمه جعفر غضبان، ص
171; ابوعزه احمد بن عبدالملک، پیشین، ج 6، ص 56.
8.ابوعلى مسکویه، تجارب الامم، ج 6، ص 177 - 207.
9.همان، ص 163 - 164.
10.همان، ص 269.
11.همان، ص 333 - 342.
12.همان، ص 338.
13.محمد ارکون، نزعة الانسنه فى الفکر العربى، ترجمه
هاشم صالح.
14.ابوعلى مسکویه، تجارب الامم، ج 6، ص 363.
15.همان.
16.همان، ص 169.
17.ابوعلى مسکویه، تجارب الامم، ج 1، ص 51.
18.على بن یوسف قفطى، پیشین، ص 331 و 332.
19.ر.ک: محسن مهاجرنیا، اندیشه سیاسى فارابى، در دست
نشر.
20.ابونصر محمد فارابى، تحصیل السعاده، تحقیق جعفر آل
یاسین، ص 92 - 95.
21.ابوعلى مسکویه، تهذیب الاخلاق، ص 105.
22.ابوعلى مسکویه، الهوامل و الشوامل، ص 333.
23.کیمیاى سعادت، ترجمه تهذیب الاخلاق، ص 147.
24.ابوعلى مسکویه، تهذیب الاخلاق، ص 105.
25.محسن مهاجرنیا، اندیشه سیاسى مسکویه، در دست نشر.
26.ر.ک: اندیشه سیاسى شیخ انصارى، کنگره دویستمین
سالگرد تولد شیخ اعظم، قم، 1373.
27.ابوعلى مسکویه، تهذیب الاخلاق، ص 129.
28.همان.
29.همان، ص 121.
30.ابوعلى مسکویه، الحکمة الخالده، ص 371.
31.ابوعلى مسکویه، تهذیب الاخلاق، ص 54.
32.همان، ص 105.
33.همان، ص 116.
34.همان، ص 116 و 117.
35.همان، ص 129.
36.همان، ص 132.
37.همان.
38.محسن امین، عاملى، اعیان الشیعه، ج 10، ص 139.
39.ابوعلى مسکویه، الحکمة الخالده، ص 25.
40.ابوعلى مسکویه، تهذیب الاخلاق، ص 51.
41.کیمیاى سعادت، ترجمه تهذیب الاخلاق، ص 55 - 61.
42.ابوعلى مسکویه، تهذیب الاخلاق، ص 53.
43.الفوزالاصغر، ص 62.
44.ابوعلى مسکویه، تهذیب الاخلاق، ص 37.
45.همان، ص 49.
46.ابوعلى مسکویه، تجارب الامم، ج 1، ص 1 و 2.
47.محمد ارکون، پیشین، ص 238.
48.ابوعلى مسکویه، تجارب الامم، ج 6، ص 177.
49.همان، ج1، ص 1 و 2.
50.ابوعلى مسکویه، تهذیب الاخلاق، ص 57.
51.همان، ص 57 و 58.
52.الفوز الاصغر، ص 67 و 68.
53.همان.
54.ابوعلى مسکویه، تهذیب الاخلاق، ص 58.
55.همان، ص 85.
56.محمد لطفى جمعه، تاریخ فلاسفة الاسلام فى المشرق و
المغرب، ص 311.