hc8meifmdc|2010A6132836|ecommercewebsitedesign|tblnews|Text_News|0xfdffda84000000002508000001000600
فیلسوف پیامبر-در فلسفه سیاسى ابن سینا(1)
جیمز دابلیو موریس
مترجم: مهرداد وحدتى دانشمند
به مرور ایام افراد بشر معجزات را جزء بدیهیات تلقى
مىکنند. شاید ماندگارترین و عمومىترین معجزه از میان معجزاتى که فلاسفه
اسلامىنیروى زیادى را وقف آن کردند، موفقیتهاى سیاسى پیامبران است: در غیراین
صورت، چگونه چهرههاى گمنامى چون موسى (ع)، عیسى (ع) و محمد(ص)توانستند افکار و
اعمال بخش اعظم بشر متمدن را شکل بدهند. در فرهنگمتعالى تمدن اسلامى، اندیشهها و
آثار طبیب، پروفسور و وزیر سلاطینایرانى ابن سینا (370 428 ه. 1037980م) چنین نقش
محورى داشتهاست: به مدت تقریبا هزار سال هر یک از سنن اندیشه اسلامى که
مدعىاعتبار بشرى جهانشمول و گستردهتر بوده است، مستقیما به آثار او یاعلوم منطق
یا مابعدالطبیعه متوسل شده است. تحقیق حاضر به بررسى برخىاز مفاهیم فلسفى آن
دستاورد مىپردازد. این تحقیق با ارائه خلاصهاى اززمینه تاریخى و فکرى ابن سینا و
سنن رقیبى که از دل آثار وى رشد کردشروع مىکند و سپس به طرح ویژگیهاى اساسى خط
مشى فلسفى و ادبى وى درجهتحل مسئله مهم سیاسى آمریتبراى تفسیر میراث نبوى
مىپردازد. درپى آن شرح وى از «دو چهره» نبوت و نقش فلسفه سیاسى در وحدت آن
دوچهره و نیز آنچه وى سه ویژگى متمایز نبوت مىنامد و معجزات سیاسى کهاین سه
ویژگى در آنها به هم پیوستهاند ارائه خواهد شد. نتیجهگیرى بهارائه مسائل بسیارى
اختصاص دارد که تحت تاثیر بسیار گسترده کاربردخلاق اسلامى وى در نظریه نبوتش و
همچنین تداوم اهمیت فلسفى آنایجاد گردید.
زمینه تاریخى
شهرت اطلاعات علمى امروزى در باره فلاسفه منسوب به
اسلام مثل فارابى (257339ه. /870 950 م) ابن رشد (520 595 ه /1126 1198م)و موسى بن
میمون (530 602ه. / 1135 1204م) اگر به ذکر مشهورترینآنها اکتفا کنیم باعث غفلت
از جایگاه بسیار متفاوت مطالعات فلسفى دررابطه با دیگر اشکال اندیشه اسلامى قبل و
بعد از ابن سینا و تحولبنیادى که سبب ساز اصلى آن عمدتا خود وى بود گردیده است.
با دستبردارى موقتى از آثار فارابى، میراث گستردهتر تحقیقات فلسفى و علمىدر
چهار سنت در برابر ابن سینا قرار داشت که هر یک روابطى متفاوت باعلوم دینى عربى و
نمایندگان آن داشت. گروه اول که نمایندگان آننویسندگان برجستهاى مثل مسکویه
(متوفى 1030 / 420) و العامرى (متوفى991 / 381) بودند و مرتبط با مکتب فلسفى
قدیمىتر الکندى، بیشتر بهبیانى آراسته و ادبى مىپرداخت که متمرکز بود بر تعالیم
اخلاقى فلاسفهو حکماى متقدم و سازگارى با آنچه همگان تعالیم مشابه اسلام
مىدانستندپس از دوران ابن سینا این نوع آثار رقیق شد و تقریبا تمامى آگاهى ازهر
گونه رشتههاى فلسفى با نیازها و دیدگاههاى انتقادى خاص خودش رااز دست داد. موضع
خود ابن سینا نسبتبه این سنت در امتناع شدید وىاز تنزل هدف تحقیقات فلسفى به سطح
علم اخلاق یا یکى دانستن علم اخلاقبا موضع قوانین اسلامى یا علوم در حال پیدایش
متصوفه کاملا نمایاناست. بدیل دوم که تا حد والایى بخشى از پیشینه خانوادگى ابن
سینا وآموزش دوران جوانى او به شمار مىرفت، عبارت بود از سنت متکلمفیلسوفانى
شیعى اسماعیلى که از منابع فلسفى یونانى براى توجیه ودفاع از دعاوى سیاسى و
ادعاهاى گستردهتر اجتماعى تعدادى امامان کهمدعى حاکمیتبر حق برجامعه اسلامى
بودند، استفاده مىکردند. استفادهیا سوء استفاده دیالکتیکى آنها از ابزارهاى
فلسفى براى احتجاج درباب برخوردارى از حکمت پیامبرگونه صورتى فراتر از توانائیهاى
متعارفبشر، شبیه به شیوهاى بود که بعدها الهیات کلامى از منطق ومابعدالطبیعه ابن
سینا به صورتى که ذیلا خواهد آمد، استفاده کرده درواقع نظریه رسالت فکرى ابن سینا
عمدتا براى آن ابداع شده تا با آنسوء تعبیر خطرناکتر از فلسفه که آن را خدمتکار
خود متعالىتر ناشى ازوحى مىداند مقابله کند، ضمن آن که با استفاده از جاذبه
عمومى چناناستدلالى گروه بیشترى را به مطالعه فلسفه جلب نماید. سومین گروهمعاصر
و مخاطب نوشتههاى ابن سینا از بزرگداشت «خودشرقى» (حکمتمشرقیه) شارحان مدرسى،
ارسطو، وارثان سنت دیرپاى هلنى (که فارابىنیز برخى از نظرات آنها را مىپذیرفت)
مستقر در مرکز فکرى قدیمىترخلافت عباسى در بغداد بودند. ابعاد و اهداف سیاسى خط
مشى پیچیده وبسیار مسئله ساز «اسلامى سازى» مباحثات فلسفى که ذیلا شرح دادهخواهد
شد به بهترین وجه در مقایسه با در حاشیه قرار گرفتن و ناپدیدشدن نهایى آن پیروان
مکتب ارسطو (که تعدادى از آنها مسیحى بودند) درشرق جهان اسلام نمایان است که قائل
به جدایى قاطع مباحثات فلسفى ومذهبى بودند. چهارمین بدیل براى ابن سینا، که بسیار
واقعى هم بود درزندگى دانشمند و بحرالعلوم معاصر و همگانى خودش بیرونى (362
440ه./973 1048 م) مشاهده مىشود، که علائق علمى خود را با آسایشخیال در کنف
حمایتسخاوتمندانه فرمانرواى مستبد و متعصب سنى، یعنىمحمود غزنوى (361 421 ه./ 971
1030 م) دنبال مىکرد; کسى که ابنسینا با آنهمه وسواس از حمایت وى دورى مىجست.
با قضاوت نسبتبه آثاربه جا مانده از بیرونى معلوم مىشود، بیرونى به نقش سیاسى
گستردهترتکامل فلسفى در یک جامعه اسلامى توجهى نداشته است. هیچ چیز بهتر ازمقایسه
با آثار و اعمال بیرونى، مقاصد سیاسى و چارچوب آثار ابن سینادر باره موضوعات فلسفى
و مذهبى و ابعاد انشائى چندگانه، آنها رانشان نمىدهد. در تحولات وسیعتر تاریخى و
نهادى عصر ابن سینا، آشکاراست که هر یک از این دیدگاههاى بدیل در باره جایگاه
فلسفه در جهاناسلام با موانع عملى و سیاسى مشکل آفرین روبرو بودند. از جمله
آنتحولات، در هم شکستن امید شیعیان به اصلاحات انقلابى، افزایش شان اسلامبه
عنوان مذهب اکثریت همه گروههاى اجتماعى، تمرکز زدائى شدید آمریتسیاسى، نهادینه
شدن همزمان «الهیات هایى» بود، که به طرزى فزایندهحالت اتحاد اسلام داشت (اعم از
کلام یا اصول الفقه) و توجیه گر اعمالو اصول مکاتب حقوقى بود به همراه گسترش
انواع متفاوتى از زهد درمیان مردم، که بعدها تصوف نام گرفت. در سرزمینهایى که قبلا
زیر نگینعباسیان بود، موقعیت مطالعات فلسفى، از لحاظ امکانات سیاسى قابلحصول و
به صورت دعاوى رقیب از جانب علوم مذهبى اسلامى گوناگون، هر دوکاملا بااوضاع مسلط
بر دوران فارابى متفاوت بود، و هریک از اینسنتهاى فلسفى بدیل به طرزى فزآینده در
حاشیه قرار گرفت و اغلب ازمیان رفت. بر خلاف اینها، درجه بصیرت سیاسى و بلاغت
قدرتمند ابن سینادر آن اوضاع و احوال همین بس که یک نسل پس از وفاتش، در زمان
فقیهکلامى و نویسنده صوفى ابو حامد الغزالى (1111 / 505 1058 / 450)،آثار فلسفى
وى در کانون مباحثات فکرى در سرتاسر شرق جهان اسلام قرارداشت. جاذبه روایت فلسفى
ابن سینا از طبیعت نبوت و وحى و دعاوىتلویحى او در باره درک درست و اهداف اسلام
چنان پیروزمند شده بودکه دو دیدگاه عمده فکرى و عملى که رقیب یکدیگر بودند، و
مىتوان بهصورتى بسیار آزاد آنها را کلام و صوفیگرى نامید، مجبور شدند (بهستیزه
هایى که عمدتا غزالى پیشگام آن بود) بسیارى از ابزارهاىمنطقى، آثار و مفاهیم ما
بعدالطبیعى مجموعه آثار ابن سینا را اقتباسکنند. نوزائى کوتاه مدت در اواخر قرن
دوازدهم در اسپانیاى مسلمان ومراکش از یک روایت نیرومندتر ارسطوئى از فلسفه اسلامى
که شدیدا منتقدسازشها یا بدعتهاى ابن سینا در علوم الهى بود، بدون اشاعه
گستردهتربرداشتهاى رقیب از فلسفه نبوى ابن سینا در آن دوران ( که این اشاعههم به
دست الغزالى صورت گرفته بود)، غیر قابل تصور است. حتى شکوههاىپرشورى که گاهگاه
توسط کسى مثل ابن تیمییه (661 728 ه./13281263 م) مىشد، چندان تاثیر مستقیمى بر
آن روایات مدرسى مخالفاندیشه وى نداشت.
افکار ابن سینا( از طریق آثار وى یااز طریقخلاصهها و
دست نوشتههاى مابعدالطبیعه منطق وى) تا قرن نوزدهم درسرتاسر جهان اسلام در کانون
برنامه درسى مکاتب مذهبى پیشرو، اعم ازسنى وشیعه، قرار داشت. طى تمام این دوره، که
از زمان غزالى آغاز شدمطالعه آثار ابن سینا در بین سه گرایش تفسیرى تقسیم شده بود.
اولینگرایش و تنها گرایشى که بر توجهات منطقى و علمى ذهنى مشغولىهاىسیاسى
گستردهتر آثار خود ابن سینا وفادار ماند، مکتب مشائیون بود کهمهمترین نماینده آن
خواجه نصیر الدین الطوسى (597 672 ه. / 12741201 م) بود. در وجود طوسى بود که، به خاطر
انطباق خلاقه درک ابنسینا از فلسفه سیاسى در حمایت گستردهتر و تعقیب تلاشهاى
علمى از جانبخودش و سازش دادن آن دیدگاه با اوضاع و احوال سیاسى کلام که شدیدا
درحال تغییر بود و دفاع سرسختانه از میراث ابن سینا در برابر آنچه بهنظر وى سوء
استفادههاى گسترده عرفانى و متالهى عرفا و متالهانبود، تجسم یافت.
دو جریان فکرى دیگر اشکال بعدى کلام بود، کهاغلب از
آثار کلامى بحثانگیز و تلافى جویانه شیخ طوسى، فخرالدین رازى(606554 ه. /12091149
م) و یک مجموعه گستردهتر از نظامهاىمابعدالطبیعى پیوسته به انواع گوناگون از مکاتب
عرفانى اسلامى درادوار بعد مىباشد. در میان متالهین، رازى و تعدادى از مقلدین
بعدىوى، با پیروى از مجاهدتهاى پیشگامانه غزالى (و تا حدود زیادى باپژواک استفاده
نویسندگان قدیمىتر اسماعیلى از فلسفه) مفاهیم منطقى وما بعدالطبیعى موجود در آثار
ابن سینا را، که براى تایید روایتهاىخود از الهیات اسلامى در توضیح پیش فرضهاى
عرفتشناسانه مکاتب حقوقاسلامى، از کل آن جدا کردند و به صورت مجزا مورد استفاده
قرار دادند.
همانطور که طوسى و پیروان وى در مخالفتشدید خود با
این امر اظهارمىداشتند، این رهیافت کلام سازى و تدریجى به آثار ابن سینا
کهسرانجام در بخش اعظم نظام مدارس مسلط شد امور علمى و فلسفى ونتایج گستردهتر
سیاسى را که نقشى چنان محورى در دستگاه فلسفى ابنسینا داشتبه کلى از میان برد،
ضمن آنکه استفاده مسئله ساز وى از فنبلاغت در اسلام را به کلى نادیده گرفته است.
شمار عرفاى اسلامى کهبعدها به مابعدالطبیعه و کیهانشناسى ابن سینا، به عنوان
توضیحىعقلانى براى الهامات خویش یا توجیهى براى ممارست روحانى خود متوسلشدند، از
این هم بیشتر است. با این حال، موءلفان اسلامى که بیش ازهمه در این اقتباس از
جنبههاى منتخب از آثار فلسفى ابن سینا و تحقیقآن براى مقاصد خود دخالت داشتهاند
بخصوص غزالى، سهروردى (587549 ه. / 1155 1191 م) و صدرالدین قونوى متوفى (672 ه. /
1274م) شارح متنفذ ابن عربى، هم چنین شخصیتهاى شیعى ادوار بعد مثلملاصدرا (980
1050 ه./ 1571 1640 م) صراحتا ( و به روشى انتقادىنسبتبه ابن سینا) اصرار
مىورزیدند که ژرف بینى کلیدى روحانى آنهادر نیات پیامبران به طرزى چشم گیر از
نتایج فکرى محدود مشائیونفراتر مىرود و این که درک آنها به طرزى جدائىناپذیر به
فرآیندهاىبسیار طاقت فرساى تهذب روحانى به صورت فردى و عشق مذهبى وابسته استکه
با همه آنچه در باره عادات اخلاقى و ذهن مشغولىهاى عملى ابن سینادر سراسر زندگى
وى در تضاد مىباشد.
بنابر این تعجبى ندارد کهشارحان امروزى، که خطر کرده
به جستجوى ابنسینایى فراتر از این مبناى(بسیار متفاوت) لاتین رفتهاند، معمولا
یکى از این رگههاى رقیب دراندیشه اسلامى ادوار بعد را پى گرفتهاند. شرحى که ذیلا
در باب مباحثاتابن سینا در مورد نبوت ارائه مىشود، ضمن تمرکز بر تاثیر عظیم
اماعمدتا ناگفته افکار سیاسى فارابى بر وى، در عین حال، به استفادهاز شرحهاى
نسبتا نادیده گرفته شده طوسى بر مباحثات ابن سینا، کهتوضیحاتى بسیار مفید در باره
تبعات عملى بعدى مقاصد سیاسى ابن سینادر اختیار خواهد گذارد، مىپردازد.
تفسیر و امریت:
خط مشى ابن سینا
کلید انطباق خلاقانه ابن سینا از فلسفه سیاسى بر جامعه
اسلامى دوران خویش، شرح وى از نبوت، بویژه گفتههاى کوتاه و ادعاهاى گیجکننده وى
در باره الهام فکرى موجود در وراى جنبههاى شناختى وحىنبوى است. اغلب این گفتهها
به صورتى بى ارتباط با متن، براى نشاندادن توصیفى زاهدانه یا نظریهاى
روانشناسانه در توجیه عقیده عامه بهکمال نبوت [حضرت] محمد[ص] و دیگر انبیاء عظام
مورد استفاده قرارگرفته است. بى تردید ابن سینا مایل بود اکثر خوانندگان همین معنا
رااز گفته دریابند. معدود شارحانى به تبعات گسترده درک و تفسیر نبوتدر نتیجه
مداقه در آنچه واقعا ابن سینا در زمینه گستردهتر دستگاهفلسفى خود مىگوید، توجه
کردهاند. در آن دستگاه فلسفى، گفتههاى وىحاکى از آن است که حقیقتیا مجاز و
معنى مورد نظر هر گفته نبوىدست کم از نظر توصیف واقعیت، بدلیل این که او امر و
نواهى مسئلهاىدشوارتر پیش مىآورد تنها به دست فیلسوفى برخوردار از
شناختبرهانىنسبتبه حقایق واقع در وراى آن رمزها، امکانپذیر است و على رغم تکاندهنده
بودن این ادعا، به احتمال زیاد ابن سینا مىدانست که اینادعایى است که تعدادى
انگشتشمار از مردم شخصا دستبه آزمایش آنخواهند زد. زیرا این معانى مورد نظر
تنها براى کسانى مشهود است کهکاملا با منطق آشنایى داشته باشند و از تفاوت
بنیادین میان کثرت آراءو عقاید بشرى (و کارکردهاى چند گانه آنها) و آنچه مىتوان
صحت آن رااثبات کرد مطلع باشند; آنقدر تبحر در فلسفه داشته باشند که بتوانندارتباط
لازم را میان این اشارات کوتاه و موضوعات مرتبط با آنها درمعرفتشناسى، هستىشناسى
و کیهانشناسى برقرار کنند و بتوانند اهمیتکامل آنچه را ابن سینا حذف کرده یا به
ذکر و توضیح آنها نپرداختهتشخیص دهند و به طور خلاصه خوانندگان حقیقى مطالب فلسفى
با طبیعت وآمادگى بذل عمر خویش براى این گونه تحقیقات را دارا باشند. ابن سینابراى
این که کار آن دسته از خوانندگانى را که واجد این حد از بلندپروازى نبودند آسان
کند، تعدادى رسالههاى کوتاه نافذ نوشت که در آننوعى تفسیر علمى تلخیص شده از رمز
و راز آشناى متون اسلامى ارائهگردیده است. به عنوان مثال، نشان مىدهد که
کیهانشناسى قرآنى استباحقیقت امور به صورتى که به وسیله آثار فلسفى معرفى شده
یکسان است.
بسیارى از این انطباقهاى میان مرزهاى مرکز دینى اسلامى
در دستگاهفلسفى خودش به عنوان مثال طبیعت فرشتگان، حیات جسم پس از مرگ،ادله
وحدانیتخداوند و علم ما به ذات حقتعالى به نکاتى مربوطمىشود که فلاسفه قبل از
وى بویژه شاگردان ارسطو نسبتبه اصرار برتوانائى فلسفه به اثبات آن گونه حقایق
مستقر شده از طریق نبوت بىمیل بودند. اکنون هیچ فرد آگاه، از واحد سیاسى متکى بر
احترام بهقوانین و تعالیم یک بنیانگذار نبوى، پوشیده نیست که تلاش در جهت دادنیا
تغییر شکل آن واحد سیاسى اغلب مىبایستبه صورت تفسیر میراث آننبى صورت بگیرد.
تاریخ اسلامى، خواه در سطح جنبشهاى سیاسى یا عقیدتىخواه به صورت توسعه عملى علوم
اسلامى گوناگون، تصاویر فراوان و مهمىاز مبارزه به خاطر جا انداختن یک تفسیر خاص
به عنوان تفسیر آمرانه،که اغلب نتایجى انقلابى داشته است، به دست مىدهند. از این
دیدگاه، وبا عنایتبه شرایط تاریخى منحصر به فرد فوق الذکر، بازسازى واستفاده عملى
ابن سینا از فلسفه سیاسى در آن گونه مفاهیم اسلامى،احتمالا نه نمایانگر واقع گرایى
بیشتر( که شارحان امروزى بعضى مواقعآن را در مقابل آرمانگرایى ظاهرى فارابى
گرفتهاند و نه رد اصول کلىو ملاحظاتى است که به طرزى مشهودتر در آثار سیاسى
فارابى به آنهاپرداخته شده است. توصیف وى از پیامبر به عنوان فیلسوفى که به
اوالهام شده و واجد این امکان بالقوه است که تفسیرى جدید و مهم ازمیراث نبوى،
مبتنى بر نحوه درک مضامین و اهداف فلسفه، به دست دهد.
اما ابن سینا براى این که ابعاد سیاسى نظریه خویش راجع
به پیامبرفیلسوف را براى فلاسفه بالقوه بدیهى جلوه دهد و از نظر تاریخى آن راموءثر
سازد، چارهاى جز اتخاذ دو خط مشى ظاهرا متضاد ندارد. (سهتفسیر متضاد تاریخى از
آثار وى که رئوس آن قبلا ذکر شد ناشى ازقرائتهاى متفاوت آن شیوههاى نگارش است).
از یک طرف، وى ناچار بودبراى معدودى خواننده دقیق و متفکر (بخصوص شاگردان خودش)
روشن سازدکه کمک فلاسفه به درک اهداف عملى و نظرى پیامبر اهمیتبنیادى دارد، ولذا
وى فراتر از آنچه مکاتب موجود تفسیرى، که رقیب یکدیگر بودند،ارائه مىکردند رفت.
وى مىبایست نشان مىداد که اگر فلسفه موفق بهانجام این کار نشود و صرفا به صورت
ارائه کننده تعاریف متالهانهیا توجیه گر شیوههاى معتبر موجود در باب تفسیر (و
عمل) درآید.
کمکهاى خاص فلسفه مثل دیگر راه چارههاى اسلامى رد یا
نادیده گرفتهخواهدشد. در واقع، سرنوشت نهائى متفکران اخلاقى مثل مسکویه چیزى
جزاین نبود و این امر نشان مىدهد چگونه متالهان کلامى و متصوفه ازآثار و مفهومهاى
ابن سینا در جهت اهداف خود بهره گرفتند. از طرفدیگر، جز این که نظریات وى راجع به
نبوت به صورت توصیف قانع کننده و نظرات موجود توسط گروه بزرگترى از روشنفکران
اسلامى پذیرفتهمىشد، یافتههاى فلاسفه نمىتوانست تاثیر گستردهتر بر مخاطبان
موجوددر جامعه بگذارد. تنها افرادى مىپذیرند که پیامبران به چشم یکفیلسوف
نگریسته شوند که ابتدا علاقمند شده باشند چنین امکانى را درنظر بگیرند ; و ابن
سینا، همانطور که قبلا گفتیم (و همانطور که منتقدفلسفى ابن رشد با حرارت بیشتر
اظهار داشته)، وقت و نیروى زیادى رادر بسیارى از رسالات کوتاه عوام پسند و در
روایتهاى فشرده از فلسفهمنظم خود که بیشتر در دسترس قرار داد، هر دو به صرف
متقاعد کردنمردم جامعه خویش بوجود سازگارى اصولى بین اعمال و معتقدات مذهبىآنها
و نتایج فلسفه خویش کرد. همانطور که در صفحات گذشته طرح کلى آنارائه شد، موفقیت
چنین کوششى غیر قابل بحث است. با توجه به اینموفقیت، طرفداران برداشتهاى متفاوت
از میراث نبوى (اعم از عملى یانظرى )، که آمریت ضمنى نظریه ابنسینا را
مىپذیرفتند در تفسیر فلسفىنبوت سهیم شدند و به همین دلیل خود را در موقعیتى
ناراحت کنندهیافتند. آنها یا مىبایست علنا به فلسفه وى حمله کنند، که در آن
صورتبه نظر مىرسید عقلانى بودن اعلایى علم مبتنى بر وحى پیامبر خود شککردهاند
و کسانى که مثل ابن تیمیه آنقدر شجاع باشند که اصول وى راعلنا مورد انتقاد قرار
دهند انگشتشمار بودند یا اینکه متوسل بهفلسفه بافى بشوند. در مورد اخیر، به بحثى
کشیده مىشدند که شرایط آنرا عمدتا ابن سینا تعیین مىکرد و در بعضى موارد حتى
نخستبه زبان وىو متنهاى منتخب وى که مجبور بودند در آن نتایج نظریات وى در
بارهنبوت و مذهب را استخراج کنند و سپس به دفاع از مخالف خود و راهحلهاى جایگزین
بپردازد. مهمتر آن که، خوانندگان آگاهى چون غزالى کهدر بدو امر به وسیله دعاوى
ابن سینا در مورد طبیعت نبوت مجذوب یامتحیر شده بودند و علاقمند به درک تبعات آن
براى فهم درست و تفسیرمیراث نبوى بودند، چارهاى جز آن نداشتند که کار را با
مطالعه فلسفهنظرى به صورتى که در آثار عمده وى معرفى شده و پیش از همه کتاب
چندمجلدى شفا آغاز کنند، نهاد و آن هنگام آمادگى درک و تفسیر پیامبرىرا که ابن
سینا توصیف کرده بود پیدا مىکردند. چنین خوانندگانىمىبایستبسیار فداکار و
علاقمند باشند به اینکه مطلب را از خلال سطورو مجلات متعدد کتاب شفا، که اغلب در
ظاهر بى ارتباط به یکدیگر به نظرمىرسیدند، دریابند. ابن سینا مطالب صریح و نادر
خود درباره نبوت وعلوم فلسفى و عملى مربوط به آن را به صورتى بسیار پراکنده در
مجلداتکتاب شفا آورده است. افزون بر این، وى تلاشى در جهت توضیح ارتباطدرونى این
بحثهاى نامتجانس به عمل نمىآورد. و یا این که خوانندهچگونه آن را با مسائل
واقعى تفسیر و درک تعالیم [حضرت] محمد[ص] کهدر سطح اخلاقى و سیاسى در هر جامعه
اسلامى مطرح مىشود، مرتبط مىسازد.
با توجه به اهمیت عملى این مسائل و علاقه تفاسیر رقیب
از اسلام بهتصریح سازى آنها مىتوان چنین استنباط کرد که سکوت و احتیاطهاى
وىعمدى، و خود گویاى نکاتى است. اولین و جالبترین مباحثات راجع بهنبوت، که
خواننده درس با آن مواجه مىشود، در همان آغاز ( در مدخل یادرآمدى بر منطق) و درست
در پایان (در قسمت پایانى مابعدالطبیعه) است. از آنجا که آن مباحث در باب رابطه
بین ابعاد عملى و نظرى نبوت،مسائل بنیادى واقع در وراى تفاسیر گوناگون فلسفه سیاسى
خود ابن سینارا پیش مىآورد بهتر استبحث را با آنها آغاز کنیم.
دو چهره نبوت
خوانندگان آگاه آثار ابن سینا در باره نبوت و
مذهبچارهاى ندارند جز آنکه تمایز مکرر میان اعمال و آرائى که مذهب توصیهکرده و
کارآیى آنها در تحقق اهداف سیاسى و اجتماعى توجیه مىشود وآراء و رمزهاى مذهبى
سازگار با حقایق استدلالى، که علوم فلسفى وضعمىکند، را مشاهده کند.این گفته در
مورد کلیه آثار وى صادق است،اعم از آنها که فلسفىتر و جامعتر است مثل شفا،
النجاه، والاشارات ورسالههاى کوتاهتر وى که به ارائه تفسیرى فلسفى از حکمت موجود
دروراى اعمال و آراء خاص اسلامى پرداخته است.
افزون بر این، ابن سینا،در طولانىترین و جامعترین
بحثخود راجع به شارع نبوى مختصرا دودسته مخاطبان طبعا متفاوت را، که این دو نوع
دستورات نبوى خطاب بهآنهاست، از یکدیگر متمایز مىکند: «کثیر» و «قلیل» ; دسته
اخیرآنهایى هستند که فطرتا مستعد آراء فلسفى هستند سرانجام وى دو بارتاکید مىکند
که این حکمت نظرى (حکمت فطریه) که به مراتب کمیابتراست، سواى حکمت عملى مندرج در
فضائل اخلاقى و مدنى است که شارع بهکلیه شهروندان توصیه کرده و رابطهاى تنگاتنگ
با سعادت و بهزیستى ونیل به کمال افراد بشر دارد.
ابن سینا بحثخود را با برشمردن دلائلسیاسى و عملى
اینکه چرا شارع نباید به طور مستقیم و مفصل در بارهاین گونه مسائل نظرى بحث کند
آغاز مىکند، اما تصدیق مىکند که«ضررى ندارد که سخنان وى شامل رمز و کنایه
هایى» باشد که تا کسانىرا که «استعداد طبیعى» دارند به «تحقیق فلسفى» تشویق
کند.
این تمایزها و ملاحظات بنیادى به وضوح در دو سمتخط
مشى نگارشى ابن سینانمایان است که مختصرا در قسمت قبل معرفى شد. آثار وى در
بارهمعتقدات مذهبى عامه از جمله رسائل به اصطلاح باطنى وى با رمزها وکنایات خلاقه
آن و اشارات گیج کننده /با موفقیتبه تقلید گفتههاىسابق الذکر پرداخته به محققان
اسلامى با اذهان فلسفى کمک کرد تاقرنها به مطالعه آثار علمى وى بخصوص کتاب شفا
بپردازند.
محققان آشنابه آثار فارابى بلافاصله اهمیت اساسى این
تمایزها، و همچنین بسیارىفرضهاى سیاسى، مفاهیم و شیوههاى نگارشى مرتبط به آن را
تشخیص خواهندداد. اما پرسش این است که خواننده ژرف بین از این تمایزها و
بسیارىمسائلى که به وسیله آنها مطرح مىگردد صرفا با اتکا بر شفا و دیگرآثار ابن
سینا چه مىفهمند؟ قبل از هر چیز، واژه نبوت (که ترجمه آزادآن پیامبرى است) به
طرزى مبهم براى بیان دو واقعیت و عمل کاملامتفاوت مورد استفاده قرار گرفته است .
اولین معنى، که استفادهاىاست کمتر توصیفگر و بیشتر
مبتکرانه، به فضیلت فطرى انسان مربوطمىشود. خواننده بدان جا مىرسد که چنین فرض
مىکند که این معنى به نحومکفى در توصیف جامعتر ابن سینا از خرد یا حکمت نظرى در
شفا و دیگرآثار علمى روشن خواهد شد. معناى دوم، که ظاهرا به درک متداول از
نقشپیامبر شارع الهى در زمینهاى اسلامى بسیار نزدیکتر است، به اعمالىکه در فصول
نهایى کتابهاى شفا و مابعدالطبیعه توضیح داده شده استمربوط مىشود. ظاهرا شرح
مفصل این موضوع دوم و رابطههاى ممکن بین ایندو جنبه از نبوت را مىبایست در
فلسفه عملى که به اختصار در معرفىعلوم در آغاز کتاب شفا آمده دنبال کرد. در هر
حال، خلاصه کوتاهى کهدر آنجا آمده مبهم است و به طور قطع نمىتواند آن روابط را
روشن کند.
حکمت عملى چارهاى جز این ندارد که یا به تعلیم عقایدى
بپردازد که بااستفاده از آن کل جامعه انسانى نظم داده مىشود و به «سیاست
مدن»معروف است و آن را «علم سیاست» مىنامند; یا این که به عقایدىبپردازد که از
طریق آن جامعه خاص بشرى نظم داده مىشود که معروف استبه « تدبیر منزل» یا آنچه
از طریق آن وضعیت فرد از لحاظ تزکیه نفسنظام مىیابد و « علم اخلاق» نام دارد.
تمام اینها به صورت در بستتنها از طریق توصیف نظرى و تصدیق الهام درست دانسته
مىشوند، درکآنها به صورت تفصیل و متیقن از طریق قوانین الهى عملى مىشود.
بىتردید اکثریتبزرگى از خوانندگان، حتى اگر زحمت
توجه به این رابطهتنگاتنگ بین آغاز و انجام شفا را به خود مىدادند با ربط ظاهرى
بیناین قوانین الهى غیر مشخص (که آن را مخصوص خود تلقى مىکردند) وتوصیف شارع
نبوى ناشناس (که طبعا وى را [حضرت] محمد[ص] تلقىمىکردند) راضى مىشدند. اما آن
عده قلیل از محققان کنجکاو که مایلبودند بیشتر در باره حکمت عملى یا زیربناهاى
استدلالى علم الهى وارتباط آن با تعالیم [حضرت] محمد[ص] و استنباطهاى متفاوت حقوقى
وسیاسى از آنها بدانند، کمتر پاسخى در شفا یا هر یک از دیگر آثار ابنسینا
مىیافتید. مگر این که چنین محققانى بسیار کنجکاو باشند کهاحتمالا به این نتیجه
مىرسیدند( همانطور که اکثریت در بدو امرنتیجهگیرى کرده بودند) که ابن سینا زحمت
آن را به خود نداده است کهبه معرفى حکمت عملى بپردازد، بدان علت که به نحو مکفى
وسیله این یاآن نگارش موجود از قوانین، علم اخلاق یا سیاست اسلامى توضیح داده
شدهاست. حداکثر آنکه، ممکن بود یک محقق حقیقتا با پشتکار به بحث اندکطولانىتر
اما به همان درجه گیج کننده ابن سینا، یعنى رساله فى اقسامالمعلوم العقلیه،
برخورد کند. این رساله بویژه در بحث علم «تدبیرانسان... که تنها از طریق مدنیت
کامل مىشود» به وضوح چندین پرسشاساسى در مورد کاربرد و تفسیر هر علم الهى مطرح
مىکند: رابطه بینقوانین خاص و اهداف یا منظور عام آنها کثرت قوانین (یا تفاسیر
یکقانون الهى) و اهداف چندگانه ناظر بر کاربرد آنها، فرق بین مدینههاىفاضل و
ناقص یا بین قوانین الهى و بشرى و رابطه همه این نکات باتصورات متفاوت از علم
اخلاق (تا آنجا که از فلسفه سیاسى قابل تفکیکاست) و کمال فطرى. ابن سینا و
خوانندگان متفکرتر او، هر دو، دررفتار فردى و در موضع عمومى خود نسبتبه بسیارى
برداشتهاى رقیب ازحقوق اسلامى، عمل و جامعه به ناچار با این مسائل روبرو بودند.
ازطریق این (علم عملى سوم) است که انواع رژیمهاى سیاسى و حکومتهاواجتماعات مدنى
فاضل و ناقص شناخته مىشوند. و این علم طرز نیل بههریک، دلائل از بین رفتن و
شیوههاى تبدیل مدینه [به مدینه فاضل] رانشان مىدهد. آن [بخش] از این علم که
مربوط به پادشاهى مىشود در کتابافلاطون و ارسطو راجع به سیاست آمده است. و آنچه
راجع به پیامبرى(نبوت) و شریعت است در دو کتاب در باره قوانین (نوامیس) آمده است.
... و از طریق این بخشها از حکمت عملى است که وجود
نبوت ونیازگونههاى انسان به شریعتبراى حیات، بقا و رنوشتشناختهمىشود. و از
طریق حکمت عملى است که بخشى از حکمت موجود در مجازاتهاىکلى مشترک در قوانین
[شرایع] و مجازاتهاى خاص هر شریعتخاص براى هرملت و زمان خاص شناخته مىشود. و از
طریق آن است که تفاوت بین نبوتالهى و کلیه دعاوى باطل دیگر معلوم مىگردد. باتوجه
به اهمیتحیاتىبسیارى مسائل که در این توصیف کوتاه و در واقع سرى مطرح شده،سکوت
ابن سینا در باره این علم که نامى از آن به میان نیامده واقعاحیرت آور است. گر چه
ساختار رساله باعث مىشود که خواننده منتظر طرحىاز هر یک از شاخههاى حکمت عملى
باشد، ذکر مجددى از آنها به عملنمىآید. هیچ یک از آثار مستقل ابن سینا در این
مورد یا در مورد دوشاخه دیگر حکمت عملى نیست. هیچ نشانهاى از اینکه چنین کتابهایى
دربین کتابهاى از دست رفته وى بوده باشد وجود ندارد. کلام آخر آن که،هیچ اشاره
جامع دیگرى به این آثار افلاطون و ارسطو در آثار به جامانده وى وجود ندارد. به این
ترتیب تنها منبع شناخته شده موجود براىهر یک از خوانندگان آثار این سینا در مورد
روایتى مکفى از این فلسفهعملى، و بخصوص ابعاد سیاسى آن، تفسیرهاى عربى و آثار
سیاسى مستقلفارابى است. در واقع، هر یک از آثار سیاسى فارابى به سرعتحلقههاىارتباطى
مهمى را که در آثار ابن سینا مفقود است نشان مىدهد. زیرافارابى بر کمال فطرى به
عنوان تامین کننده هدف نظام بخشى به حکومتواقعا فاضل پافشارى مىکند. این عقیده،
به این ترتیب، توضیح مىدهدچگونه هر قانون مفروض یا میراث نبوى مىتواند به یک
واحد سیاسى«الهى» مبدل شود و تاکید مىکند چنین طرحى ضرورتا از آن فلسفهاست. از
این گذشته، دلائل سکوت ابن سینا در مورد حکمت عملى تنها پساز بررسى جایگزینهاى
دیدگاههاى فارابى، که فرا روى ابن سینا وخوانندگان معاصر وى و نیز مفسران مسلمان
قرار داشت، روشن خواهدشد.
در عرصه سیاسى، شکستهاى مکرر تلاشهاى صورتبندى شیعى به
منظور ایجادنظامهاى سیاسى جایگزین و نیز چالش آشکار در افتادن با تعصبها و
جاهطلبیهاى علماى ذى نفوذ سنى، در آثار سیاسى فارابى وجود دارد. خطمشى سیاسى
انشائى ابناسینا درصورت اشاره صریح به فارابى شدیدا لطمهمىدید. هیچ یک از چهار
توضیح که براى این حذف عجیب ارائه شده بررسىدقیق را برنمى تابد. یک فرض این است
که ابن سینا چنین تصور مىکرد کهفلسفه عملى به طور موءثرى متحقق شده و کار ویژه
آن به وسیلهحکمرانان و یا علما و رشتههاى دینى مذهبى ملازم عصر وى به طرزى
مکفىبه انجام رسیده است، تا بدان پایه که حکماى بالقوه مىتوانند آزادانهبه
تحقیق در علوم نظرى بدون ارتباط با این مبحث (و عملا غیرموهن)بپردازند. این بدان
معناست که ابن سینا مدینه فاضله را کمابیش تحققیافته تلقى مىکرد، نظرى که با
توجه به آنچه درباره عصر پر تلاطمزندگى وى مىدانیم و معیارهاى ارائه شده در شرح
فلسفه سیاسىاخیرالذکر، به سختى قابل توجیه است. اما این امر توجه ما را بهمعضلات
عملى که حقایق تاریخى در برابر ابن سینا قرار مىداد آگاهمىکند، بویژه، این قبیل
ملاحظات سیاسى به توضیح اینکه چرا آثار وىحالتى ظاهربینانه دارد کمک مىکند
صورتبدیهاى مذهبى مفصل آن آثار،مثل سکوت وى در مورد علم سیاست، بدان منظور تدوین
شده که تاثیرىغیر زننده ایجاد نکند، چنانکه گوئى فرآیند نیل به مدینه فاضله
تنهادر سطح نظرى، که در آن صحت استنباطهاى رقیب از میراث نبوى به درجاتىکمتر جا
افتاده بود، عملى است. ثانیا این فرضیه وجود دارد که ابنسینا چنان در علوم نظرى و
رابطه آن با الهیات اسلامى غرق شده بود کهصرفا به ابعاد دنیوى و عملى فلسفه
نپرداخت. این نقطه نظر نیز بهترتیب فوق تنها در صورتى معتبر تواند بود که چنین
فرض کنیم کهجایگاه آن علم سیاسى، که در بالا شرح داده شد، به وسیله حکمرانان
ومفسران اسلام یا دست کم گروهى متنفذ از آنان مشخص شده باشد. اما دراینجاست که
ابعاد سیاسى توجه ابن سینا به مسائل مذهبى و تاثیرواقعى وى بر رابطه آموزش مذهبى و
فلسفى چنین مشخص مىشود: فقط بایدبه مقایسه آثار وى و تاثیرات ماندگار آنها بر
اعمال و مواضع سیاسىمعاصران وى مثل بیرونى و شارحان ارسطو در بغداد پرداخت و تنها
درمقایسه با این نگرشهاست که مىتوان به درک دیدگاه سیاسى عملى مستتردر نظریه
فلسفى وى راجع به نبوت و مسائل مرتبط با آن نزدیک شد.
افزون بر این، فرض بى تفاوتى ابن سینا نسبتبه زندگى
عملى رانمىتوان به آسانى با حرفه وى به عنوان طبیب دربار و ذهن مشغولى وىبه
اداره کشور در سرتاسر سالهاى وى آشتى داد. ثالثا این استدلال وجوددارد که ابن سینا
یا از درک فارابى از فلسفه سیاسى بى خبر بود یااینکه نسبتبه آن مخالفت اساسى داشت.
همانطور که قبلا گفته شد، وىکاملا با آثار و تفسیرهاى سلف خود آشنا بوده و در
بسیارى موضوعاتدیگر به نقل (اکثرا تاییدآمیز) آنها پرداخته است. از این گذشته،
باتوجه به عادت وى به جلب توجه نسبتبه ابداعات و یافتههاى خویش وانتقاد از
متفکران ماضى یا معاصر، که با آنها، اختلاف سلیقه داشت،این احتمال که وى تردیدى در
انتقاد عمده از فارابى کرده باشد، نیزضعیف است. در عوض، همانطور که قبلا گفته شد
او دقیقا در همانجا سکوتاختیار مىکند که اشاره صریح به فارابى موجب جلب توجه به
منطق درونىمقاصد خط مشى پیچیده وى در جهت تشویق به تعقیب فلسفه به صورت تفسیرو
تکمیل رمزها و نهادهاى اسلام مىگردید. موفقیت واقعى طرح وى بستگىبه گروه بزرگتر
خوانندگان غیر فیلسوفى داشت که به نادیده گرفتنفاصله واقعى بین عقیده و علم و
فلسفه و مذهب ادامه دهند. سرانجاماین نظریه ظاهرا ناشى از استفاده خلاقه از
معدودى مبحثهاى کلیدىابن سینا به دست عرفاى مسلمان ادوار بعد وجود دارد که ابن
سیناچنین عقیده داشت که نقش علم سیاست را علم اخلاق (یا نوعى استنباط خاصاخلاقى
از تعالیم اسلامى) اجرا کرده است. روایت پرطرفدار این استنباطبه خوبى در داستان
ساختگى ملاقات بین ابن سینا و عارف مشهور خراسانىابو سعید ابن ابى الخیر (358 441
ه /1049967 م) بیان مىشود.
گفته مىشود صوفى ادعا کرده است: « آنچه من مىبینم او
مىداند» ; وابن سینا در پاسخ با خرسندى اظهار داشت: «آنچه من مىدانم اومىبیند.»
گرچه این داستان در محافل صوفیان رواج تام داشت و در اینگونه محافل دلیلى بر
بىفایده بودن کار طولانى و پر مشقت مطالعاتفلسفى و منطقى دانسته مىشد با هیچ یک
از اطلاعات ما در باره زندگى وکار ابن سینا و مشاغل و آثار شاگردان بى واسطه وى یا
سنت طولانىمحققان مشائى متعهد به مطالعه شدید آثار فلسفى وى (بخصوص
شفا)نمىخواند. در واقع، این افسانه و فرضیهاى که این داستان براى بیانآن ساخته
شده بر معدودى گفتههاى مبهم مشهور در شفا و در انتهاى کتاباشارات ابن سینا راجع
به رابطه تهذیب اخلاقى روح تا کمال غائى عقلنظرى متمرکز است. این فرضیه جامع چنین
مىانگارد که: 1- عمل مناسباخلاقى در صورت وجود آمادگى طبیعى (استعداد) ضرورى
براى تامین کمالعقلى روح کافى است ; 2- این فرآیند کمال به کلى فردى است و
درنتیجه جامعه (و فضائل مدنى و توصیههاى متفننان) در نهایتبا اینتکامل عالىتر
بى ارتباط است جز در آن حد که ممکن استبراى تضمینحداقلى از نظم و همکارى اجتماعى
ضرورى باشد; و3- اینکه هدایتاخلاقى به سمت این کمال از قبل در مجموعهاى خاص
تاریخى از توصیههاىمذهبى اخلاقى (مسلما اسلامى) موجود است. با این حال، با توجه
به تلاشعظیمى که ابن سینا در سراسر زندگى خویش صرف مطالعه آثار علما وفلاسفه پیش
از خود، تحقیقات خودش و آثار و تعالیم وسیع با هدف انتقالعلم و اطلاعى که خود کسب
کرده بود به عمل آورده است، بسیار بعید استکه وى عقیده به کفایت تهذیب اخلاقى
براى تامین تکامل عقلى حتى در آنارواح نادر برخوردار از توانایى طبیعى ضرورى بوده
باشد. در فرازىمعروف در پایان اشارات که زاهد، عابد و عارف را از یکدیگر
متمایزمىکند، ابن سینا تاکید مىکند که آمادگى اخلاقى مىبایستبا عناصرىچون
جهتگیرى و نیت فرد، که ضرورتا عوامل قاطعى چون عوامل سیاسى وفرهنگى را وارد کار
مىکند، تکمیل گردد. ابن سینا به آنها کهمىخواهند عارف شوند مصرانه مىگوید که
دیگر عوامل ضرورى از طریق کلکتاب و مجموعه به مراتب بزرگتر آثار فلسفى و مطالعه
ضرورى براى درکمکفى آن تامین مىشود. در واقع، این که ابن سینا در این زمینهها
بهزبانى مبهم متوسل مىشود، نه به معنى رد یا جهل وى نسبتبه مسایلاساسى فلسفه
سیاسى، بلکه نمایانگر آگاهى شدید وى از آن معضلات بهصورتى است که در عصر وى
نمایان بود و پاسخى دقیق و ماهرانه به آنهادر موقعیت تاریخى خاص خودش مىباشد.
بدین ترتیب، فرازهاى آخر کتابهاىشفا و اشارات (یا در شرح وى بر الهیات « ارسطو»
را مىتوان فلسفىتلقى کرد، کارى که متفکران مسلمان ادوار بعد مثل طوسى و
ابنخلدونکردند و آن را حاکى از نقش حیاتى فلسفه در تفکیک حقیقت ثباتى ازوفور
فزآینده دعاوى نسبتبه مکاشفه عارفانه الغاى مدعى اعتبارىویژه در تفسیر میراث
پیامبر دانستهاند. به این طریق هدف ابن سینااین نیست که ضمن جذب طبایع فلسفى به
سمت نوعى آگاهى مطمئنتر (هر چنددشوارتر)، در عین حال به جامعه بزرگتر خود مخاطرات
چند گانه اخلاقىو سیاسى ناشى از جاذبه مدعیان دروغین الهام هشدار مىدهد. سازش
دادندومین فرض فردگرایانه با یک عمر تلاش ابن سینا به منظور تقویت وتحول تعلیم و
معرفى فلسفه در جامعه خودش به شکلى که در مباحث وىدرباب نبوت که در قسمتبعد مورد
تحلیل قرار گرفته از این همدشوارتر است. از این گذشته، این فرض شکنندگى آشکار و
لتشرایطضرورى براى تعقیب فلسفه در هر جامعه را نادیده مىگیرد و در واقع،همان طور
که در مبحث زمینه تاریخى مشاهده شد، تلاشهاى مدافعانه ابنسینا در صحت توصیف نوعى
الهام فکرى بعنوان کمال مورد نظر و درواقع منشا اصلى رمزهاى مذهبى هدایت گر جامعه
خویش تلویحا بحثىتمام عیار در مقابل انواع دیگر عقاید خصمانه یا بالقوه منتقد
راتشکیل مىداد. کلام آخر آنکه فرض سوم در مورد کفایت اخلاقیات موجوداسلامى براى
کسب کمال بشرى را هیچگاه ابن سینا در تعالیم خودش بیاننکرده است. وى بر خلاف
معاصران خویش مثل مسکویه یا عامرى حاضر نشداشکال طرق تهذیب اخلاقى ضرورى براى کمال
روح را با هر نوع تفسیر خاصىاز مجموعه گسترده توصیههاى حقوقى و اخلاقى که
پیامبران آوردهاند یکىبدانند; و بدین شکل، نه تنها وى نیاز به توسل به فلسفه
سیاسى را نفىنکرد بلکه گفتههاى وى با شجاعت تمام این پرسشهاى اساسى را
طرحمىکند: چه کسى صلاحیت و بصیرت درک وتفسیر اهداف واقعى در زیر اینقوانین نبوى
و کارکرد آن در سطوح گوناگون از جمله آن که بالاخص بهتکامل غائى بشر مربوط
مىشود، را داراست؟ و این سوءال که نحوه تشخیصآن صلاحیت تحت مجموعهاى از شرایط
تاریخى معین چگونه خواهد بود؟
تصادفى نیست که این مباحثات تفکر برانگیز،که به
نتیجهاى منتهىنگردیده، درست در آخر شفا مىآید و ضرورت گذر از حکمت نظرى به
حکمتعملى براى به کار انداختن قوانین منزل در پرتو یک بصیرت بینى متحولشده در
جهت نیل به اهداف و مبانى غائى و الهى آن (که در اکثر مواردمتحقق نشده) را نشان
مىدهد.
سه ویژگى نبوت
در تاریخ فلسفه کمتر اتفاق افتاده است که عباراتى چنین
قلیل تاثیرى چنین گسترده، متداوم و بحثانگیز داشته باشد. منظور اشارات کوتاه
ابنسینا به ارتباط میان فلسفه روانشناسى وى و برخى خصوصیات نبوت است.
همانطور که قبلا در مبحث «تفسیر و آمریتخط مشى ابن
سینا» مطرح شد،موفقیت گسترده آن گفتهها بدون تلاشهاى ماهرانه ابن سینا در جهت
نشاندادن نوعى سازگارى میان عقاید مذهبى عامه و اصول دستگاه فلسفى خودشغیرقابل
تصور مىبود. همین خط مشى انشایى در تضاد میان شرح وى ازخصوصیات نبوى در آثار
کوتاهتر و عوام پسند وى و بحثهاى مفصل او درباب روانشناسى فلسفى در باب «کتاب
النفس» در شفا دیده مىشود. دراین مورد نیز مثل شرح نبوت و قانونگذارى، که قبلا
مورد بحث قرارگرفت، فلسفه سیاسى فارابى حکم حلقه مفقوده را دارد.
قرائتهاى توجیه گرانه و انتقادى
به نظر مىرسد، توجه ابن سینا به ارتباطات اساسى بین
نبوت و روانشناسى فلسفى وى از همان آغاز آثار فلسفى دوران پختگى وى وجودداشته است.
عملا در کلیه آثار سازمان یافته وى از کتاب نسبتا زودهنگام کتاب المبدا و المعاد
گرفته تا اشارات، که متعلق به ادواربعد است، اشاراتى به سه ویژگى ممیزه نبوت (خواص
النبوه) به چشممىخورد که این سه به عنوان دلائل عقلى یا توجیه علمى براى
اعتقادمتداول به وحى نبوى و نقش پیامبرانه [حضرت] محمد[ص] ارائه شدند.
آثار ادوار بعدى وى که این فرضیههاى معرفتشناسانه را
به بحثهاىصوفیانه « اشراق مستقیم» (مشاهده) مرتبط مىسازد کاملا در همین طرحسه
وجهى جاى گرفته است. بعید استخوانندگان غیر حرفهاى بتوانند سهویژگى نبوى موجود
در رسائل ابن سینا را بیابند و ارتباط آنها را درککنند. خواننده کنجکاوتر که موفق
شود مباحث مربوطه را کنار همبگذارد، ممکن است همان گونه که بسیارى از مفسران
اسلامى بعدى بهاین نتیجه برسد که قصد ابن سینا ارائه یک چارچوب منسجم
مابعدالطبیعىو معرفتشناسانه باشد، براى توضیح امکان (1) الهام پذیرى نبوى
بهصورت بى واسطه از عقل فعال ;(2) «الهام» و درک آن از طریق قوهتخیل به شکل
محسوس و (3) معجزات و پیش گوئى رویدادهاى خاص آینده ودیگر خوارق که انبیا و اولیا
انجام دادهاند. بیشتر مردم چنین فرضمىکردند که قاعدتا منظور ابن سینا اشاره به
پیامبر خودشان و وصفاوست. از این نقطه نظر استدلالهاى وى در باره این سه جنبه
نبوتاحتمالا چندان متفاوت با مدافعات کلامى معتزلیان و توجیه نبوت در کلاممعتزلى
یا اسماعیلى و روایات شیعه امامیه به نظر نمىرسد. افزون براین، استدلالهاى دفاعى
یکپارچهتر وى از واقعیت و ضرورت نبوت [حضرت]محمد[ص] که بیشتر مبتنى بر علم است و
ناشى از هیچ شرایط و زمینهفرقهاى نیست، براى قشر بزرگى از روشنفکران مسلمان جالب
است. (ابنسینا براى نیل به این هدف، اهتمامى بلیغ به کار مىبرد تا تفاوت
بیندفاع فلسفى ایجابى وى از نبوت و شکوک و مبهمات بدنام و سرسختانهعقل گرایى
پیشین، حتى از دید سطحىترین خوانندگان مخفى نماند.)همانطور که غزالى سریعا شکایت
مىکرد، وى به این ترتیب راه را براىتوجه وسیعتر عموم به بقیه دستگاه فلسفى خود
باز مىکند. فقط در کتابالنفس شفا است که ابن سینا با صراحتبیشتر به نحوه دیگرى
از درکاین سه ویژگى نبوت اشاره مىکند که ذاتا نقادانه و به طور بالقوهخلاقه و
رهائى بخش است. اما این جنبه از پیامبرشناسى ابن سینا متضمنتغییرى بنیادى در
دیدگاه خود خواننده و کنار هم قرار دادن چیزهایىاست که موءلف به دقت از یکدیگر
جدا کرده است و در پى آن لازم مىشودکه آن دیدگاه واحد در مورد مجادلات موجود بر
سر تفسیر نبوت و تبعاتسیاسى آنها مورد استفاده قرار گیرد. اولا وى هر یک از صفات
نبوى رابه طور مجزا مورد بحث قرار مىدهد تا رابطه بنیادى بین آنها، و ازهمه
مهمتر، روابط مسئله ساز آن نوع الهام فکرى غیر متعارف که وى وصفکرده تجلى خیالى
آن به اشکال نمادین نبوت مذهبى پنهان دارد. ثانیا،شرح خلاصه وى از هر ویژگى در
زمینه انتزاعى روانشناسى فلسفى تنها بهمبهمترین شکل به اعمال پیامبران تاریخى و
مجادلات میان مفسران هم عصرابن سینا مىپردازد. ثالثا، بحث وى هیچ ارتباط صریح بین
شرحى که وىدر اینجا از الهام فلسفى، که مشخصه بعضى پیامبران است، به دست
مىدهد(آنها که واجد ویژگى عام نبوت بودهاند) و سلسله کارکردهاى به
مراتبگستردهتر قانونگذارى، که به پیام آوران نبى (رسل) نسبت داده شده ودر آخر
کتاب شفا به آنها اشاره کرده است، برقرار نمىکند. پس ابنسینا در این قسمت از شفا
در مورد علوم فلسفى عملى بخصوص فلسفه سیاسىخاموش مىماند. اما، روش وى در این جا
با روش او در آثار عوامپسندتر و کوتاه ترش از سه جنبه بنیادین متفاوت است. اولا،
این شرح کهمتضمن چارچوب کامل درک معرفتشناسانه و هستى شناسانه وى است از
دانشعلمى و آنچه قابل دانش است و معنى حقیقى دانش چیزى (در برابر عقیده،ایمان یا
تصور) است. بنابراین، هر کس که به بحث وى راجع به این ادعاکه نبوت حقیقى مبتنى بر
آن نوع خاص از فهم فلسفى است، نزدیک شودچارهاى جز این ندارد که مسائل نظرى مندرج
در مرتبط ساختن الهامهاىموجود با چنین دانش و نیز نقائص بنیادین بسیارى از دعاوى
فعلى نسبتبه چنین درک و نیز آن نوع اعمال (و تغییرات معادل با آنها در
صلاحیتاعتبار و اشکال تعلیم را) که براى سوق دادن دیگران به سمت دانشحقیقى ضرورى
است، بپذیرد. ثانیا، هر سه ویژگى نبوت در زمینه عوامل وپدیدههاى تکرار شونده و
پیچیده کننده /تمایز میان پندارهاى الهامشده که بر اساس تقلید مورد پذیرش قرار
مىگیرد و حقائقى که از طریقفهم علل آنها درک مىشود، قدرت خیالپردازى بى پایان
قوه تصور (تاءویلدر برابر تعبیر) یا خوارق جادوگران و پیش گوئیهاى واسطههاى
احضارروح و منجمان که به وضوح مشکلات تفسیرى غیر قابل اجتنابى را کهکلیه دعاوى
نسبتبه نبوت یا الهام عرفانى پیش مىآورد مطرح مىکند،مورد بحث قرار مىگیرد.
کلام آخر آن که، قراردادن این بحث انتزاعىراجع به مشکلات تفسیر در کنار زبان
اسلامى و تعاریف مورد استفاده درآثار عامه پسندتر به دست ابن سینا به واضخترین
شکل نمایانگر شدتتوجه سیاسى وى به تفاسیر عملى از وحى [حضرت] محمد[ص] و حاکى
ازنتایج گستردهتر فلسفه وى است. یک نمونه مشهور از این شیوه آموزشى وىاین است که
وقتى گفتههاى مشهور وى در مورد دید مستقیم (مشاهده) بهعنوان یک منبع دانش مندرج
در آخر اشارات و شرح وى بر الهیات«ارسطو» با شرح کاملتر وى از دانش و شهود در
شفا مورد مقایسه قرارمىگیرد، معلوم مىشود که توجه وى عمدتا نه به احساسات منحصر
به فردملازم این تجارب، بلکه صرفا به این مسئله بنیادى است که چطور مىتوانتشخیص
داد کدام الهامها حقیقى و کدام کذب است.
نبوت و عقل
اشاره مشهور ابن سینا به «عقل قدسى» در کتاب النفس
شفا به طرزى زیبا نکات قبلى را نشان مىدهد. نبوت به معناى فنى منحصر بهفردى که
ابن سینا در اینجا براى آن ایجاد مىکند مبدل به منبعمتداول و متداوم کلیه کشفیات
نظرى از جمله علوم تعقلى و فلسفه موجودمىگردد: «از جمله کسانى که فرا مىگیرند
کسى است که به ادراک (شکلقابل درک امور) نزدیکتر است چرا که آمادگى او (به
دریافت آنمشکل!...) بیشتر است. بنابر این چنانچه در آنچه در میان وى و روح اوقرار
گرفته آمادگى قوى داشته باشد، این حالت «بصیرت» (حدس) نامیدهمىشود; و ممکن است
این آمادگى در بعضى از افراد قوىتر باشد چنانکهچندان نیازى به (حدس ذهنى) یا
توضیح و تعلیم به منظور تماسبرقرارکردن با عقل فعال نداشته باشد. بلکه (چنین فردى
آمادگى فراوانبراى آن (اتصال) دارد، چنانکه گوئى واجد استعداد ثانویه (که از
طریقآموزش اولیه کسب مىشود) مىباشد. در واقع چنان است که گوئى خود همهچیز را
مىدانسته است. حال این بالاترین حد استعداد وى است و این حالتعقل مادى را باید
فکر الهى (عقل قدسى) نامید. این عقل چیزى از مقولهعقل فطرى است، جز اینکه بسیار
متعالى است و همه مردم را به آندسترسى نیست ; و گزافه نخواهد بود اگر بعضى از آن
اعمال به روحالقدس نسبت داده شود، چرا که قدرت و برترى آن مىتواند چنان به
ملکهواهمه وارد شود که قوه واهمه نیز با شباهتهاى محسوس، و ممنوع در کلامبه
شیوهاى که قبلا به آن اشاره شد به تقلید آنها بپردازد.
در سطوربعد ابن سینا مىگوید: «از جمله امورى که این
را اثبات مىکند نقشمحورى «شهود در کسب» امور قابل فهم است. پس وى با چرخش جالب
در یکاستدلال قدیمى شیعى اسماعیلى در جهت اثبات نبوت که مىگوید: «امور بهناچار
به شهودى، که اساتید آن شهود کسب کردند، برمى گردد و سپس آنبزرگان آنها را به
کسانى که فرا مىگیرند منتقل مىسازند.» بدینترتیب، این امکان وجود دارد که یک
فرد خاص از بین مردم داراى روحىچنان موءید به غلظت تقوى و اتصال با اصول قابل درک
مىباشد که باشهود منور گردد. منظور من دریافت (آن اصول قابل درک) از عقل
فعالراجع به هریک از امور و داشتن اشکال موجود در عقل فعال (درآن روح)،یا آنند
«تقریبا بدون فاصله نقش بستن نه از طریق مرتب ساختن (علل)که مشتمل بر «حداوسط»
نیز هست، مىباشد. زیرا اگر امورى که تنهااز طریق شناخت علل آنها قابل درک است،
کورکورانه پذیرفته شود، بطوریقین (دانسته) و فهمیده نخواهد شد; و این نوع نبوت در
واقع برترینقدرتهاى نبوت است و مناسبترین حالت،وضعى است که این قدرت نیروىقدسى
نامیده شود و در میان قدرتهاى بشر، از همه برتر است. اولا، ابنسینا سعى نمىکند«
عقل قدسى» در طبیعت را از اشراق و اتصال به عقلفعال، که وجه مشخصه فهم بشرى و
کشف عقلى است، متمایز کند: «برترینقدرت نبوى، در عین حال برترین قدرت بشرى نیز
هست.» ابن سینا باتاکید بر گوناگونى مشهود غلظت و آمادگى با توجه به این
ویژگىمىگوید چنین توانائى تیزهوشانه نسبتبه درک حد اوسط بدون تعلیممفصل در
بسیارى از مردم وجود دارد. در جاى دیگر، وى امکان کلیت وتمامیت دانش خاصى را که
مىتواند پیامبران را از دیگرافراد عادىفانى متمایز سازد، رد مىکند مهمتر آنکه،
با توجه به استدلالهاىقبلى ما در باره نقش بالقوه سیاسى فلسفه در رابطه با مسائل
مربوط بهآمریت و تفسیر مذهبى، ابن سینا چه در اینجا و چه در جاى دیگراشارهاى به
وجود ردهاى بالاتر از موضوعات تعقل، که متفاوت با اصولعقلانى نظامهاى طبیعى قابل
مشاهده که مورد بحث فلاسفه، عالمان علومطبیعى و ریاضى دانان قرار گرفته باشد یا
فراتر از آنها رود، نمىکند.
ابن سینا حتى در بحثهاى کوتاهتر راجع به این آمادگى
طبیعى و شهود درآثار پرطرفدارتر خودش همواره دقت دارد تاکید کند که این
آمادگىصرفا عبارت است از کار ویژه سریعتر و مستعدانهتر عقلى عادى بشر. کلامآخر
آنکه، در اینجا هیچ اشارهاى وجود ندارد که موضوعات این نوع خاصاز تعقل مىتواند
شامل مجموعهاى قابل درک از اصول اخلاقى عینى تام یاارزشهایى که تنها پیامبران را
امکان دسترسى بر آن است، باشد. بااینحال، ابن سینا مثل شاگردانش و مفسران ادوار
بعد، به طور قطع علاقمندبه جلب توجه به این امور هم در اینها و هم در رده بندى
خودش ازعلوم مىبود مشروط بر آنکه چنین امورى واقعا وجود مىداشت. ارتباطىکه ابن
سینا میان «بالاترین قدرت پیامبرى» با توجه به ارتباطاتمیان بعد علنى شریعتسازى
و نبوت که در دو چهره بالا بحثشد و مفهوماحتمالا حیاتى آن تا حد والایى اهمیت
دارد. پافشارى وى بر اینکه شخصىکه دانستن وى از طریق این نوع الهام فکرى صورت
مىگیرد، بایدبرخوردار از آگاهى نسبتبه حد اوسط و عللى که درک کرده باشد
(مطابقبا ساختار منطقى و اثبات گر علم خاص مورد بحث) مبادا که الهام وىاز تقلید
و حتى نیرنگ و دروغ قابل تمییز نباشد باعث مىشود کهفیلسوف موفق تنها مفسر ذى
صلاح صور ذهنى و نمادهاى میراث نبوى، دستکم تا آنجا که به دانش حقیقى و فهم مربوط
مىشود، باشد. بدین ترتیب، خوانندگانى که در طلب آن فضیلت فطرى و کمال غائى بشرى
مذکور درآخرین بخش شفا هستند متوجه اهمیت عملى و ذاتا سیاسى تاکید ابن سینابر
تعلیم در اینجا خواهند شد. به طور خلاصه، آنچه ابن سینا در بارهاین نوع خاص از
الهام فکرى در شفا یا جاى دیگر مىگوید، به وضوح،بیشتر قابل اطلاق بر نوابغ علمى و
ریاضى است تا آنها که به چشم عمومبه عنوان انبیاء مذهبى مورد تکریم اند تعجبى
ندارد که شاگرد وىبهمنیار (متوفى1066 458) در قسمتى در کتاب التحصیل علنا استاد
خودرا تازهترین نمونه این نوع خاص از فیلسوف پیامبر مىداند. بهمنیاربعد از تاکید
بر اصرار ابن سینا به اینکه «چنین یقین واقعى»(تنها) از طریق تصور بازنمایى representation حد اوسط
امکانپذیر است، با بکار گرفتن، استفاده ابتکارى که استادش از واژگان مذهبىکرده
است در ادامه اصرار مىورزد که:
این امکان وجود دارد که شخصىبا توانایى طبیعى، مادى
فکرى (فطره) نزدیک به خرد (اکتسابى) بصورتنظرى وجود داشته باشد، (بوجهى که) در
معقولات فهم پذیرتر (آنا) ازطریق شهود و بدون نیاز به تفکر و یادگیرى طولانى درک
کند. و ما عملاکسى را که وضعیتى شبیه به این داشت و موءلف این کتاب (کتاب شفا)
بودمشاهده کردهایم. زیرا وى در عنفوان شباب کلیه علوم حکمت را علیرغمآشفتگى علوم
در آن دوران درک کرده بود. اما حتى اگر این علوم بهصورت [صحیح] تنظیم شده بود
[یعنى به صورتى که ابن سینا آنها راتنظیم کرد] تسلط وى بر آنها در مدتى چنان
[کوتاه] یک کار خارقالعاده [معجزه] مىبود; و آنچه صحت این نکته را به شما اثبات
مىکند.
مضامین آثار وى با توجه [به] عصرى که نام بردیم [زمان
شروع وى بهتالیف آنها] و [شرایط] سرزمین مادرى بزرگ شدن خود اوست. این
دیدگاهقبلا در گفتههاى ابن سینا در باره زندگى خودش در فرازى مشابه در
خلاصهفارسى آثارش آمده است. ابن سینا پس از توصیف الهام نبوى واقعى و ذکراینکه
«ضرورى است اصول تعلیماتى که به مردم داده مىشود» از اینشخص صادر گردد. ادامه
مىدهد:
و این امر نباید تعجب آور باشد زیراما خود فردى را
دیدیم که به قدرت شهود خویش از تلاش عظیم خدا مىشد.
شهود چنین فردى در اکثر امور برابر استبا آنچه در کتب
وجود دارد،تا بدانجا که چندان نیازى به مطالعه کتب ندارد. چنین بود که این فرددر
سن 18 یا19 سالگى تمام علوم فلسفى [علوم الحکمه] شامل منطق،علوم طبیعى،
مابعدالطبیعه، هندسه، حساب، نجوم، موسیقى، طب و بسیارىعلوم دشوار دیگر را به
درجهاى فرا گرفته بود که هیچ تالى براى اوپیدا نبود. پس از آن، وى در همان حالت
اولیه باقى ماند بدون آنکهچیزى به آن وضعیت اولیه بیفزاید. هر چند که معلوم است
فراگیرى هر یکاز این علوم [معمولا] سالها به طول مىانجامد. شاگردان ابن سینا
براىشناخت این که هدف اصلى وى در بحث فوق کمتر توصیف یا توجیه یک پیامبرتاریخى
خاص است تا تثبیت فلسفه به عنوان حکم ذى صلاح قضاوت در میاندعاوى رقیب نسبتبه
حقایق نهادهاى نبوى (یا هدف آنها) به هیچ اثردیگر در باره فلسفه عملى نیاز
نداشتند. از این دیدگاه، آثار فلسفىابن سینا خواننده داراى استعداد مناسب را از
اهداف، تاثیرات ومحدودیتهاى دیگر عقاید رایج مدعى علمیت در برنامه کارى خوش
آگاهمىسازد و آنها رااز شیوههاى مناسب سیاسى و تزئینى براى تغییر شکل
آنبرنامه، به صورتى که بهتر نمایانگر اهداف برترین انبیاء واقعا الهىباشد، آگاه
مىسازد.
نبوت و تخیل
نیاز اساسى به فلسفه براى درک اشکال تثبیتشده تاریخى
نبوت، به قوىترین شکل، در شرح طولانى ابن سینا از تخیل در کتاب النفس شفامطرح
گردیده است. این فصل که به تفصیل به خاستگاههاى خطا وپندارهاى مؤثر بر فعالیتهاى
عملى و ذهنى درگیر در تخیل بشرى،شاهکارى است از شیوه نگارش نوعا مبهم ابن سینا.
نبوت اختصاصا مرتبطبا قوه تخیل تنها یکبار در این فصل ذکر شده و آن پس از توصیفى
کوتاهاز تجلیات خارجى آن به زبانى مذهبى است، که عمدا از توصیفات سنتىتجربه وحى
[حضرت] محمد[ص] مدد مىگیرد. اغلب آن [صورت خیالى ایماژ]به وسیله بى خودى آنها از
محسوسات و قرار گرفتن تحت غلبه آن صورتمثل حالت جذبه به آنها مىرسد. اغلب قضیه
بدین صورت نیست: اغلب اموررا در حالت [حقیقى] آن مشاهده مىکنند; اغلب همانند آن
را تصورمىکنند به (همان) دلیل که شخصى که خیال پرداز شبیه آنرا مىبیند،همان طور
که بعدا نشان خواهیم داد; اغلب یک صورت ذهنى در نظرشانمىآید و تصور مىکنند آنچه
دریافت مىکنند آن صورت ذهنى است که باجملاتى مسموع آنها را خطاب قرار مىدهد
جملاتى که آنها را به خاطرهمىسپرند و بر دیگران مىخوانند.
اما لحن مسلط و هدف این فصل چندسطر جلوتر(8 4:173)
تعیین مىشود. معهذا، وقتى ابن سینا به تعریفانواع پدیدهها و تجارب وحى غیر قابل
متمایز مىپردازد و ادعا مىکندعلل روانشناسى تقریبا غیر قابل اجتناب آنها که ریشه
هایى عمیق داردنمونهاى گویا از «صورتهاى ذهنى است که دیوانگان، مشتاقان،
بیمزدگان، نحیفان و خفتگان» تجربه مىکنند. با این حال، این «اشکال وتصورات وقتى
قوه تشخیص و خرد اعاده مىگردد، ناپدید مىشوند.» و قوهواهمه به نقش مطیعانهاى
که فراخور اوستبرمىگردد. گر چه تفاوتى قطعىبین آن دو گروه و اطلاعات حاصل از
تجارب آنها، که از نظر ظاهر بایکدیگر مشابهند وجود دارد، لحن مبهمى که ابن سینا در
آغاز براىتوصیف این گونه تجارب به کار مىبرد تنها این نکته را مورد تاکیدقرار
مىدهد که قضاوت در باره این گونه امور از خارج یا با تکیه صرفبر عقاید و
قضاوتهاى متداول در میان مردم تا چه پایه غیر ممکن است.
گفتههاى مطایبهآمیز وى بر نیاز بنیادى به معیارهاى
عقلى معتبر براىقضاوت، فهم و تفسیر ثمرات این گونه تجارب مبتنى بر «وحى» به
صورتعینى تاکید مىکند. ممکن استبر حسب اتفاق فردى به وجود آید که قوهواهمه وى
فوق العاده قدرتمند و چنان مسلط باشد که تحت اداره حواسنباشد و قوه بازنمایى از
حکم آن سر بر نمىتابد (مثل مورد وهمهاى فوقالذکر) و درعین حال، روح او چنان قدرتمند
است که هدایتشدن آن بهسمتحواس موجب سلب توجه آن از خود و آنچه فرد دریافت
مىکند نمىشود;در چنین حالتى است که چنین فردى در حالتبیدارى وضعیتى را دارد
کهدیگران در هنگام رویا و بعدا آن را بازگو خواهیم کرد. این حالتى استکه در آن
شخصى که خواب مىبیند امور مخفى را از طریق یقین حاصل کردنبه وجود آنها یا همانند
آنها درک مىکند. اما این گونه وضعیتهامىتواند در حالتبیدارى بر آن (اشخاص
استثنایى) حادث شود. نکتهاساسى ابن سینا در اینجا این است که فرآیندهاى روانى
زیربنایى عملتصور (خواه در خواب خواه در بیدارى) و نیز منابع پندارها و
الهامهاىخیالى در بین همه افراد بشر مشترک است و خاص پیامبران نیست. بدینجهت است
که وى بحثخود را در مورد این «ویژگى نبوت» را که جنبهتعیین کننده دارد، با
پافشارى بر این نکته آغاز مىکند که «حتى یکنفر درمیان مردم نیست که سهمى در موضوع
خواب الهام و در وضعیتمدرکاتى که در حالتبیدارى به او مىرسد نداشته باشد» وى
سپس بعداز شرح تنوع و جامعیت این پدیدهها، به مسئله بسیار مهم تفسیرمىپردازد:
بیشتر اوقات این [ایماژهاى ذهنى] گذرا از عللى ناشىمىگردند که به طرزى مرموز از
روح نشات مىگیرد. اینها به اشاراتىمبهم مىماند، و چنان نامشخص اند که به خاطر
نخواهند ماند، مگر آنکهروح «با درک شریف» [فرد] آنها را غافلگیر کند. اما معمولا
کار آنهامشوش کردن [ملکه] واهمه با نوعى [از فعالیت ذهنى] است که به آنچهفرد [به
ضرورت آگاهانه] در حال انجام آن بود ناسازگار است.
تداوم بین وحى نبوى و رویا الهام که در اینجا فرض شده
در تعدادى احادیثمشهور مورد اشاره قرار گرفته است که بعضى از آنها هم چنین به
طرحضرورت تفسیر چنین پندارهاى الهامى دست کم در مورد نمونههاى غیرنبوى این تجربه
پرداختهاند. بدین ترتیب، هدف ابن سینا این است کهخواننده پرهیزکار داراى ذهنیت
مذهبى این فصل را شرحى مبسوط در بارهحدیثهاى معرف ذیل بیانگارد: «رویاى صادق یک
مؤمن یکى از چهل و ششجزء نبوت است، رویا الهام صادق منبعث از خداوند است، در
حالیکهروءیاهاى [عادى] از شیطان است و هیچ چیز از نبوت نمىماند مگر بشارتو
[حضرت] محمد [ص] این بشارت را «رویا الهام صادق تعریف کرد.»بقیه این فصل دلائلى
متعدد (8:11182:174) در این مورد ارائه مىکندکه چرا هیچیک از محصولات خیال به
صورت خود بخود نمىتواند حقیقى بجاىپندار ارائه دهد. این نکات ضرورتا یک مسئله
بسیار مهم را براىخواننده فکور مطرح مىکند و آن اینکه تمام عدم اطمینان هایى که
دراینجا ذکر مىکند بر میراث نمادین انبیا نیز وارد استحتى پیش ازاین در مورد آن
عرفاى مسلمان ادوار بعد نیز صادق است که غالبا ادعامىکردند داراى قدرت الهامى
منحصر به فرد در اثبات یا تکمیل صحت واعتبار پندارها به صورتى که عموم مردم درک
مىکنند، مىباشند. از ایندیدگاه، این فصل نقدى است ویرانگر بر دعاوى ذى نفوذ
برخوردار ازنوعى علم و شهود عرفانى فراتر از حد قابل اثبات فهم بشرى و تاییدنقش
محورى علوم فلسفى در تشخیص محتوى حقیقى و عینى نمادهاى پندارى والهامهایى که
مدعیان گوناگون برخوردارى از شهود ارائه مىکردند. بهطور خلاصه، آنچه در توصیف
ابن سینا از آن اشخاص که آمادگى طبیعى براىاین نوع پیش گویى فلسفى را دارند جنبه
بنیادى دارد. نه قدرت تصوراتآنها بلکه قدرت نادره آنها به «تمرکز بر عقل و
مکتسبات آن»(معقولات فهمپذیر از عقل فعال )است .
خوانندگانى که بتوانند این فرازها را با بخش راجع به
«عقل قدسى»مرتبط سازند خواهند دید که به چشم ابن سینا «دانندگان» حقیقى و«وارثان
بر حق پیامبران» فلاسفه موفقند.
آنچه آن رابطه را در اینجا مبهم مىسازد، ابهام اساسى
در اشارهابنسینا به «امور پنهان» نمادین است که در این حیطه به یکسان
برپیامبران و بینندگان رویا «آشکار» مىگردد. در پهنه گستردهتر کیهانشناسى و
هستى شناسى وى، که در اینجا تنها به آن اشارهاى شده /اماتنها براى آن دسته از
خوانندگان وى که بیشتر از فلسفه اطلاع دارندآشکار است آن امور «نادیده» مىتواند
یا دلالت داشته باشند (الف)بر جزئیاتى خاص راجع به آینده یا رخدادهاى این جهانى که
حضور مادىندارند و از طریق ارواح اجسام سماوى انتقال مىیابند و یا (ب) بهحقایق
معقول زیربنایى پدیدههاى آشکار این جهان باشند که به تدریجبهوسیله عقل بشر درک
مىگردد. شیوه نگارش این فصل (یعنى تمرکز آن برروءیا و انواع الهامهاى تصورى غیر
نبوى) دقیقا بدان منظور طراحى شدهکه توجه اکثر خوانندگان را به پدیدههاى آشناتر
مقوله اول و سروش (Oracle) جلب کند، بدون اینکه مسائل مذهبى و
سیاسىحساستر مرتبط با مقوله دوم صریحا طرح شود. به طور قطع، اگر نوعالهام مورد
بحث مربوط به دانش نمادین از رویدادهاى خاص این جهان(گذشته و حال و آینده) باشد،
ابنسینا هیچ تکیهگاه واحد و واضحى راارائه نکرده است، چرا که احتمالا چنین فکر
کرده است که سنجشهاىمتداول چون تداوم و قابل اتکا بودن کفایت مىکند. اما وى
همیشهتاکید مىکند که چنین قدرتهاى غیر متعارف که از قبل در خواب دیدنعادى بشر
وجود داشته است، در بین جادوگران (magielans) گویان (soothsayars) ،
ستارهبینان (astrologers) و حتى مجانین بسیار وجود دارد واز این طریق
قویا اظهار مىدارد آنچه در پیامبران بىهمتاست نه صرفبرخوردارى از چنین ظرفیتهاى
روانى بلکه طرق و اهدافى است که اینقدرتها را به خاطر آن مورد استفاده قرار
مىدهند.
معجزه نبوت
آنچه ابن سینا در شفا راجع به نوع سوم خصائص که صرفا
از آن پیامبران است و معمولا به آن توانایى نادر روانى گفته مىشود که بر
پدیدههاىمادى جهانى، بدون مداخله مستقیم جسمانى، چنان اندک تاثیر مىگذاردکه
مفسران ادوار بعد اغلب بر انتشارات طولانىتر کتاب الاشارات تکیهکردهاند. در
اشارات اصرار محتاطانه وى بر حدود اساسى طبیعى و زمینهآنچه در این نوع خصیصه
«ممکن» است اشاره به نقش مشابه بالقوهفلسفه در این مورد علم داشته باشد، در کمک
به یقین اجزاء متشکه آنحدود و نیز فرآیندهاى طبیعى خاص درگیر در هر یک. در هر
حال، یک بعدبسیار مهم دیگر از این بحث وجود دارد که شارحان معمولا با سکوت ازکنار
آن گذشتهاند. عملا هر چیزى که ابنسینا در کتاب النفس از شفادرباره کار ویژه و
اهمیت وهم و الهام در رفتار حیوانى مىگوید (مقالهچهارم، فصل سوم) بلافاصله پس از
شرح وى از تصور بشرى در عین حالمىتواند به همان سادگى به ابعاد سیاسى نبوت
(مبتنى بر آنچه ابن سیناآشکارا و مصرانه ابعاد حیوانى روح انسان مىنامد).
و کار ویژه مبسوطتر واهمه در استقرار هر نظام سیاسى
تسرى داده شود. در این خصوص توجه به این نکته مهم است که فصل بعد با ذکر
پدیدههایى کهزمینه ضرورى هر نظام اجتماعى و «ماده عنصرى» دست آوردهاى هر
شارعاست، آغاز مىشود: اغلب روح هر بدنى دیگر تاثیر مىگذارد به همانترتیب که
بدن خود او تحت تاثیرات مربوط به چشم [بد] و عمل تصور[وهم] قرار مىگیرد. در واقع،
اگر روح قدرتمند، شریف و مثل اصول[فهمپذیر] باشد، این حالات را به موادى که در
جهان است منتقل مىکند[تا آنکه] این مواد تحت تاثیر آن اصول [معقول] قرار مىگیرد
و آنچهدر فکر متصور گردید در ماده موجود مىشود. اگر خواننده توجه داشتهباشد که
لفظ بسیار مبهمى که در اینجا به معناى ساده گرفته شدهمىتواند بیشتر اشاره به
افراد بشر، که جمعیت دنیا را تشکیل مىدهندباشد، بقیه این فراز به صورتى کاملا
متفاوت دیده خواهد شد. ابن سینادر ادامه مىگوید از آنجا که روح واجد این قدرت است
که: عنصر جسمانىرا از آنچه که طبیعت آن اقتضا مىکند به چیزى دیگر مبدل سازد
پساستبعادى ندارد که روح شریف و بسیار قدرتمند از طریق تاثیر خود ازآنچه [معمولا]
خاص بدن است فراتر رود، زیرا در تمایلى که نسبتبه جسمخویش دارد با قدرت و شدت
مجذوب تن نیست. و [اگر] به موازات این،[چنین] روحى از لحاظ مرتبه متعالى و واجد یک
فطرت بسیار قدرتمند[فکرى] باشد، در آن صورت این روح مىتواند بیماران را شفا دهد
وارواح شرور را تضعیف کند. و در نتیجه [تاثیر این روح] است که[بعضى] طبایع نابود و
[دیگر] طبایع تقویتخواهد شد و این که عناصر[یا مردم] به خاطر آن تغییر حالت پیدا
خواهند کرد. بدین ترتیب غیرآتش به آتش و غیر خاک به خاک مبدل مىگردد و از طریق
اراده [volition] آن روح، باران خواهد بارید و نعمت زیاد
خواهد گشت، بههمان صورت که کسوف (erlipse) و طاعون هر یک بر طبق ضرورت عقلى
واقعخواهد شد; و به طور کلى این امکان وجود دارد که در پى اراده کردنامر، موجود
شدن آنچه مربوط به تغیر حالت آن ماده [یا مردم] است صورتگیرد... زیرا ماده [یا
مردم] بر حسب طبیعتخود از آن [روح] اطاعتمىکنند و آنچه [ابتدا] در اراده تجلى
مىکرد در آن [ماده یا مردم]ایجاد خواهد شد و این نیز یکى از صفات ممیزه قدرت
انبیاء است.
بههمین ترتیب، خواننده تیزبین متوجه خواهد شد که
اشارات نیرومندابنسینا به این خصیصه عملى نبوى، که زیربناى تغییر جوامع و تمدن
مارا تشکیل مىدهد; شرح وى از ویژگیها و خصوصیات حیوانى روح را بهنتیجه مىرساند
و مستقیما به اولین شرح اساسى در تمامى کتاب شفا ازطبیعت امور سیاسى، اجتماعى و
آموزشى زمینههایى که در آن افراد بشرقادر به نیل به کمال خاص عقل نظرى هستند و
متمایز کننده آنها ازحیوانات است، منجر مىگردد. گرچه این قسمت از سه جنبه اصلى
نبوتنام نمىبرد، با توجه به نقش اساسى آنها که قبلا شرح آن بیان شد(گذشت) متممى
بسیار ضرورى براى بحث جوامع و قانونگذاران در انتهاىکتاب شفا یعنى مابعدالطبیعه
بدست مىدهد. در اینجا ابن سینا با صراحتو به تفصیل از هدف غائى و غایت نهایى بشر
که هدف کتاب خودش تحقق آندر زمینه اسلامى است و درباره تنظیم پیش شرطهاى سیاسى و
اجتماعى آنصحبت مىکند. در یک کلام، وى منظور و هدف از تفسیر حالتهایى را که
بهشیوهاى چنان موءثر با لحنى چنان معاد شناسانه مورد بحث قرار گرفته،بیان
مىکند. در خاتمه مىتوان در این مورد نظر شاگرد خود ابن سینابهمنیار (ذکر شده در
زیرنویس شماره29) راجع به «معجزهاى» که آثاراستاد وى ارائه کرد و جا انداختن
علوم فلسفى در دین اسلام که به طرزىحیرت آور موءثر بود را به خاطر آورد. بنابراین
فراز طولانى که ازکتاب النفس نقل شد گویاى چیزى بیش از یک قدرت نبوى خاص است.
اینشرح حلقههاى مفقوده در شرح ابن سینا از نبوت و رابطه آن با فلسفهسیاسى مابین
ابعاد عقلى و تصورى وحى نبوى، (نبوت و عقل، و نبوت وتصور، فوق الذکر) و بین شارع
به طور اعم «(قدرت امکان قوانین نبوىالهى» فوقالذکر) را به صورتى برقرار مىکند
که چالش دائمى بشر رانشان مىدهد که هر یک از آن اعمال متفاوت مىبایست در آن سهیم
باشند،طرح مىنماید.
ابن سینا به عنوان نبى:
و محدودیت موفقیت وى
اهداف محرکه ابن سینا در یک عمر اصلاح میراث نبوى
[حضرت] محمد[ص] هرچه بوده باشد، تاثیر تاریخى آثار وى به صورتى که در زمینهتاریخى
فوقالذکر گفته شد در معرض همان طنزى قرار دارد که آثاردیگر بنیانگذاران حتى
مىتوان گفت که در بعضى جنبهها پیروزى او درعین حال شکستبوده است، چرا که موفقیت
عظیم تاریخى وى در ارائه آثارفلسفى خویش بعنوان فرد موفق و کافى ظاهرا به زبانى
اسامى، حداقل دربرخى از سنن فکرى اسلامى، از دیدگاههاى سیاسى که وى اتخاذ کرد
ومبتنى بود بر آشنایى کامل وى با فارابى (و از طریق وى با افلاطون وارسطو) منجر
گردید. اما این امر تصادفى نبود. اگر تاریخ (هنوزنانوشته) هزار سال اندیشه اسلامى
پس از وى، شامل الهیات و عرفان نظرىچیزى نیست. به غیر از داستان دو ابن سیناى
رقیب نیست، یعنى این کهگستره و تداوم تاثیر وى ارتباطى تنگاتنگ با برخى موضوعات
مبهم ووجوه رسمى مشخص به فلسفه وى دارد. به نظر مىرسد اولین خصیصه اینباشد که
آثار وى به عنوان خصیصه «کمال» فلسفه نظرى وى به چشممىخورد، بویژه اگر آثار وى
با آثار افلاطون یا ارسطو مقایسه شود.
خصیصه دوم که با چنان حرارتى از دیدگاههاى مختلف توسط
ابن تیمیه وابن رشد مورد انتقاد قرار گرفت عبارت است از بازنمایى الهى شده
علومنظرى به دست وى (از لحاظ، لحن و نقش مهم مابعد الطبیعه وى) و نیزارائه منسجمى
از نتیجه گیریهاى آن که از باورهاى مذهبى برابرى درقبال عموم برخوردارند. سرانجام
ممیز سوم و مطمئنا یکى از توضیحاتکلیدى براى استفاده گسترده از آثار و مفاهیم وى
بوسیله کسانى کهجزء در این مورد آنقدر با یکدیگر اختلاف داشتند عبارت بود از
دورىگزیدن چشمگیر فلسفه نظرى مکتوب وى از هر نوع ارتباط نقادانه بامشکلات واقعى
و مسائل حیطههاى عملى و سیاسى. در این مقاله سعى کردیمنشان دهیم که اولا چگونه
هر یک از این ممیزات علم الهى ( Thelogical) در آثار عوامپسند و کارهاى علمى ابن سینا
یک عنصر لایتجزا از خط مشىنگارش پیچیده وى است که طى یک عمر تدریس و تحریر بمنظور
نشان علومفلسفى در جایگاه راهنمایان راستگو و مفسران میراث نبوى در جامعهاسلامى
خویش مورد استفاده قرار گرفته است. حتى اگر بخشى از مبحثگسترده ما درستباشد، دانشورانى
که علاقمند بدانند «ابن سینا واقعاچه فکر مىکند» ممکن است روزى به بازنویسى
شرحهایى که اکنون بدوننقادى پذیرفته شده استسوق داده شوند. از این مهمتر، توجه
به ایناست که شاگردان و جانشینان فلسفى وى، بجز چند استثناء نادر، سعى دربازنویسى
چارچوب علم الهى خارق العاده وى بمنظور توضیح آن نکردندو آن دسته انگشتشمار که
سرانجام دستبه این کار زدند (از قبیلسهروردى و ابن رشد) تاثیرى بسیار محدود بر
خوانندگان مسلمان داشتندجزء آن لحاظ که ژرفبینى بدیع آنها بدست متفکران ادوار بعد
مثلملاصدرا و ابن خلدون تا حدودى با لحن ابن سینا درآمیخت. منظور ایننیست که
شیوه و نگارش ابن سینا به طریقى موجب «خام کردن» بهمنیار،نصیرالدین طوسى و
ابنطفیل گردید، در عین حال، این را هم نمىگوییم کهخصوصیات فوق الذکر آثار وى
سرانجام همانطور که روایت اندیشه اسلامىبدتر نشان مىدهد موجب خاموش کردن تحقیقات
فلسفى، تحقیقات علمىمبتکرانه و تلاش بمنظور عملى ساختن تبعات سیاسى گستردهتر
فلسفى وىگردید. اما وقتى چنان فلسفه اسلامى فعال و منتقد و در بسیارى موارددست
اندرکار سیاستبدفاع از چارچوب عمومى الهیات آثار ابن سیناپرداختهاند، این امر در
عین حال مىتواند بازتابى از تداوم مشکلسازعوامل عمیقتر فرهنگى و سیاسى باشد;
مشکلاتى که مشاهده گران بیرونىمستقل امروزى، اعم از مسلمان یا غیر مسلمان، بیش از
حد به نادیدهگرفتن آن تمایل داشتهاند. شاید مهمترین آن عوامل پدیده نبوت است
کهابن سینا یک عمر توجه خلاقه را بر سر آن گذاشت. تعمق در ایناندیشهها هنوز هم
ممکن است جزء وظایف فلسفه باشد.